عمره دانش آموزی

حج -آشنائی با اماکن زیارتی و تاریخی مکه و مدینه و...

عمره دانش آموزی

حج -آشنائی با اماکن زیارتی و تاریخی مکه و مدینه و...

اسراروعرفان حج نویسنده : قادر فاضلى

ظاهر و باطن مناسک حج

وَأَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأتُوکَ رِجالا وَعَلى کُـلِّ ضامِر یَأْتِیْـنَ مِنْ کُـلِّ فَجٍّ عَمیق ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوْفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیْقِ ـ ( الحجّ 29 ـ 27 ) .

«و در میان مردم انجام مناسک حج را صدازن تا از هر سو مردم پیاده و سواره، از راه دور و نزدیک به سوى تو آیند.

سپس مناسک حج را به انجام رسانند و به نذرهاى خود وفا کرده و به طواف خانه عتیق بپردازند.»

حج از احکام مهمّ عبادى ـ سیاسى اسلام و یکى از فروعات آن است. این فریضه الهى در عین حال خصوصیّاتى دارد که منحصر به خود بوده و آن را بر دیگر احکام اسلامى، برترى داده است.

حج ضمن این که عملى است عبادى، سیاسى نیز هست و بلکه نه تنها عبادى ـ سیاسى است که عملى است اجتماعى ـ اسلامى بگونه اى که جهان را به خود متوجّه مى سازد.

مسلمانان، با ملیّتها و رنگها و زبانهاى مختلف از سراسر این کره خاکى در یک جا جمع شده و همگى یک شعار سر داده و یک هدف را دنبال مى کنند.

بنا بر این، مى توان حج را «رستاخیز اسلامى» نام نهاد.

حج، با توجّه به گستردگى ابعاد و ویژگى خاصّش، از اسرار باطنى فراوانى برخوردار است به طورى که هیچ یک از اعمال دیگر، به آن گستردگى نبوده و باطن هیچیک به باطن حج نمى رسد.

حج همانگونه که توحید، نبوّت، امامت و معاد را دارد، نماز، روزه، جهاد، تولّى و تبرّى و نیز دیگر امور; همانند خلوت و جلوت، ذکر و تفکّر، سکوت و فریاد، عزلت و اجتماع و ظاهر و باطن همه را دارد. و در یک کلام مى توان گفت که: حج بخشى از آثار فقهى، فلسفى، اخلاقى، عرفانى و... را به خود اختصاص داده است.

در این نوشته برآنیم تا گوشه هایى از اسرار معنوى و عرفانى حج را، که محصول زحمات و ریاضتهاى بزرگان و عرفاى مسلمان در طول سالیان درازِ است، باز گوییم.

بدیهى است آنچه یک عارف گفته یا نوشته است، محصول زحمات خویش بوده و یک کشفِ فردى است که هر عارفى مى تواند به اقتضاى حال خود بدان برسد و آن را شهود کرده، در حدّ توان بیان و قلم خود، به دیگران نیز انتقال دهد. چه بسا عارفى از مسأله اى ظاهرى، معنویتى به دست آورد؟ که عارف دیگر به چیزى غیر از آن رسیده است یا طورى بیان کند که متفاوت و بلکه مغایر با بیان عارف دیگر باشد.

از گفته هاى عارفان، آنچه که عقل و دل خواننده کشش دارد، برایش قابل درک و استفاده است. و آنچه که خارج از توان وى باشد، به عقل و انصاف و اخلاق نزدیکتر است که از کنار آن با کمال ادب عبور کرده، صحّتش را، به قول شیخ الرئیس ابو على سینا، در بقعه امکان قرار دهد . و متوجّه این شعر حافظ باشد که:

ما نگوییم بدو میل به نا حق نکنیم       جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

ابن سینا با اینکه یک فیلسوف و عقلگراى محض است، در امور عرفانى بسیار محتاط بوده و دیگران را نیز به احتیاط و ادب و پرهیز از تندروى و انکار، دعوت مى کند. او در چندین جاى کتاب «اشارات» خود، این مطلب را گوشزد کرده و مى گوید:

«اگر با خبر شدى که عارفى به قوّت خود کارى انجام داد یا حرکتى کرد و یا حرکتى را به وجود آورد که از عهده دیگرى خارج است، پس چنین کارى را به کلى انکار نکن; زیرا راههایى بر سبب و صحّت این امور وجود دارد.»

در جایى دیگر مى گوید:

«وچه بسا اخبارى از عرفا به تو برسد که بر خلاف عادت است و تو را به سوى تکذیب سوق مى دهد. پس در این امور ] اگر نمى توانى قبول کنى [ توقّف کرده عجله نکن; زیرا که این گونه مسائل در طبیعت اسرارى دارند و اسبابى.»

همچنین مى گوید:

«مبادا که زیرکى و ذکاوت و دورى جستن تو از مردم، به روى آوردن تو بر انکار همه این امور باشد; زیرا که این حالت نشانه عجز و خفّت و سبک سرى تو است. بلکه بر تو باد که بر طناب توقّف توسّل کنى. و اگر بعید بودن آن خبرى که به گوش تو رسیده است تو را در انکار آن بى تاب کرده، تا زمانى که محال بودنش برتر یقینى و مبرهن نشده، صواب این است که اینگونه اخبار را در بقعه امکان قراردهى، مادامى که برهانِ قاطع بر آن به دست نیاورده اى و بدان که در طبیعت عجایب فراوانى است.»

و چه نیکو فرمود آن عارف وارسته به حق پیوسته. حضرت امام خمینى ـ ره ـ که: «خدا توفیق دهد که ما اینها را انکار نکنیم.»

یعنى اگر قدرت درک و تجزیه و تحلیل عمق کلام بزرگان عرفان را نداریم از خدا بخواهیم تا ما را، همچو جاهلان، در ورطه انکار این حقایق نیندازد و خداى ناکرده به تکفیر و تفسیق یا توهین نپردازیم.

آنچه از حقایق عرفانى به ما مى رسد، اگر مربوط به انبیا و اولیاى دین باشد، چه بفهمیم و چه نفهمیم باید تعبّداً قبول کرده و از خدا توفیق فهم آن را بخواهیم، بدون این که کوچکترین شک و شبهه اى در صحّت کلام به خود راه دهیم.

ولى اگر به انبیا و اولیا منسوب نبود. بلکه به علما و عرفا مربوط باشد، اگر خارج از درک ما بوده و ما قادر به هضم آن نباشیم باید در بقعه امکان قرار دهیم تا این که توفیق بهره بردارى از فیوضات عرفا از ما سلب نشود و ما در قضاوتهاى خود راه خلاف یا دور از انصاف را طى نکنیم. در ضمن متوجّه این نکته هم باشیم که منبع احکام عبادى و سیاسى اسلام قرآن کریم است و خود قرآن کتاب نازل شده است.

یعنى از مقام حقیقى و عُلْوى خود تنزل کرده و پایین آمده است تا این که براى بشر قابل درک باشد، در عین حال این قرآن، ظاهرى دارد و باطنى، غیبى دارد و شهادتى، صورتى دارد و سیرتى.

حرف قرآن را بدان که ظاهریست       زیر ظاهر باطنى بس قاهریست

زیر آن باطن یکى بطن سِوُم       که دَرو گردد خردها جمله گم

بطن چارم از نُبى خود کس ندید       جز خداى بى نظیر بى ندید

تو زقرآن اى پسر ظاهر مبین       دیو آدم را نبیند جز که طین

ظاهر قرآن چو شخص آدمى است       که نقوشش ظاهر و جانش خفى است

مرد را صد سال عم و خال او       یک سر موى نبیند حال او

با این که ظاهر قرآن کلماتى است که از حروف معمولى تشکیل یافته، ولى باطن آن همانند ظاهرش یکسان نبوده بلکه داراى مراتبى عظیم است همینگونه اند انسانها که مانند قرآن ظاهرى همسان دارند ولى باطنشان مثل هم نبوده و بسیار متفاوت است.

مولوى گوید: باطن انسان همانند ظاهر فرشتگان است. چون فرشتگان ظاهراً پنهان اند ولى انسان ظاهراً آشکار و باطناً پنهان است، و این پنهان بودن به جهت پیچیدگى و عظمت بى نهایت وى است;

گر به ظاهر آن پَرى پنهان بود       آدمى پنهانتر از پریان بود

نزد عاقل زآن پَرى که مضمرست       آدمى صد بار خود پنهانتر است

آدمى نزدیک عاقل چون خفى است       چون بود آدم که در غیب او صفى است

آدمى همچون عصاى موسى است       آدمى همچون فسون عیسى است

در کف حق بهر داد و بهر زَیْن       قلب مؤمن هست بین اصبعین

وقتى باطن قرآن داراى حقایق لایتناهى است و باطن انسان نیز همانند باطن قرآن عظیم و بى انتها است بدیهى است هنگامى که این دو بى نهایت به هم مى رسند، استفاده ها و برداشتهاى بى حدّ و حصرى نیز حاصل خواهد شد، که چه بسا با این فکر و اندیشه محدود و قالب گیرى شده بعضیها ناسازگار باشد. پس بهتر است که موارد سخت و پیچیده مسائل عرفانى به جاى این که عرفان یا عارف را تأویل کنیم خود را تأویل نماییم.

کرده وى تأویل حرف بکر را       خویش را تأویل کن نى ذکر را

هیچ بى تأویل این را در پذیر       تا در آید در مگو چون شهد و شیر

زآنکه تأویلست واداد عطا       چونکه بیند آن حقیقت را خطا

آن خطا دیدن زضعف عقل اوست       عقل کلّ مغزاست و عقل ما چو پوست

خویش را تأویل کن نه اخبار را       مغز را بدگوى نى گلزار را

ناگفته نماند که منظور از این حرف تبرئه کلّى عرفا از خطا و توجیه همه گفتار آنها نیست; زیرا عارف هر قدر هم عظیم باشد جایز الخطا بوده و چه بسا به قدر بزرگیش اشتباهش نیز بزرگ باشد. بلکه منظور معیار قرار ندادن خود در این امور است. در امور ذوقى و کشفى که عارف متعمّداً پوشیده سخن گفته و راز را به رمز بیان مى کند نباید معلومات عمومى و محدود خود را قاضى کرده و عارف را محک بزنیم چون:

اصطلاحاتى است مر ابدال را       که خبر نبود از او غفال را

هندیان را اصطلاح هند مدح       سندیان را اصطلاح سند مدح

پیش او مدح است و در پیش تو ذمّ       پیش او شهداست و در پیش تو سم

هر کسى را اصطلاحى داده ایم       هر کسى را سیرتى بنهاده ایم

با توجّه به این گفتار خواننده عزیز توجّه دارد که آنچه در خصوص اسرار و عرفان حج گفته مى شود، توجّه به باطن امور ظاهرى است; لذا احرام، سعى، طواف، لباس احرام، حجر الاسود، کعبه و... یک مفهوم ظاهرى داشته و یک مفهوم یا مفاهیم باطنى خاصّى هم دارد که در اینجا غرض بیان آن مفاهیم باطنى است.

ارزش واقعى هر عملى، در نقش سازنده آن از راه شناخت اسرار باطنى و به کارگیرى آن اسرار نهفته است.

نماز، روزه، حج و هر عمل دیگرى که تنها در حدّ قالب ظاهرى آن مورد توجّه بوده و به درونش پى برده نشده است، کارساز و مشکل گشا نبوده و نخواهد بود. حج ظاهرى همانگونه که براى دشمنان حج زیانى ندارد براى حاجى نیز سودى ندارد و تنها جهت رفع تکلیف به جاآورده مى شود. اگر میلیونها نفر به حج روند ولى شناخت آنها از حج تنها در حدّ مناسک صورى آن و اجراى دقیق مناسک بدون توجّه به محتواى آن باشد، نه سودى دارد و نه زیانى.

اگر از میان ملیونها زائر، حتى تنها چند هزار نفرى ضمن اجراى صحیح آداب ظاهرى اعمالِ حج، آنهم تا حدودى به اسرار باطنى و نقش سازنده آن واقف شده و از نور درون آن مستضیىء شوند و نور بگیرند، دشمنان ضدّ نور براى خاموشى آن با حاجیّان به مقابله مى پردازند; «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَو کَرِهَ الکافِرُون»

«مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنندولى خداوند نور خود را به اتمام و کمال مى رساند ولو کراهت داشته باشند.»

آرى چنین حجّى به ضرر آنان است و حیات استعماریشان را تهدید مى کند. همانگونه که نماز واقعى «تنهى عن الفحشاء و المنکر» و «معراج المؤمن» و «عمود الدّین» است، حج واقعى نیز چنین است; لیکن با کمال تأسّف بسیارى از مردم از این فیض عظما محروم و اسرار حج از آنان مکتوم است.

عارف بزرگ و بزرگمرد تاریخ معاصر حضرت امام خمینى ـ قدّس الله نفسه الزکیه ـ به این حقیقت پیش از همه و بیش از هر کس دیگر پى برد و مردم را بدین مهم آگاه ساخت و از این که هنوز هم گروهى حج را فقط در اجراى احکام صورى و ظاهرى محدودى خلاصه کرده اند تأسّف خورده، مى گوید:

«بزرگترین درد جوامع اسلامى این است که هنوز فلسفه واقعى بسیارى از احکام الهى را درک نکرده اند و حج با آن همه راز و عظمتى که دارد هنوز به صورت یک عبادت خشک و یک حرکت بى حاصل و بى ثمر باقى مانده است. یکى از وظایف بزرگ مسلمانان، پى بردن به این واقعیت است که حج چیست و چرا براى همیشه باید بخشى از امکانات مادى و معنوى خود را براى برپایى آن صرف کنند؟ چیزى که تا به حال از ناحیه ناآگاهان و یا تحلیل گران مغرض و یا جیره خواران، به عنوان فلسفه حج ترسیم شده است، این است که حج یک عبادت دستجمعى و یک سفر زیارتى ـ سیاحتى است.

به حج چه که چگونه باید زیست و چطور باید مبارزه کرد و با چه کیفیّت در مقابل جهان سرمایه دارى و کمونیسم ایستاد؟!

به حج چه که حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمین باید ستاند؟! به حج چه که باید براى فشارهاى روحى و جسمى مسلمانان چاره اندیشى نمود؟! به حج چه که مسلمانان باید بعنوان یک نیروى بزرگ و قدرت سوّم جهان خودنمایى کنند؟!

به حج چه که مسلمانان را علیه حکومتهاى وابسته بشوراند؟! بلکه حج همان سفر تفریحى براى دیدار از «قبله» و «مدینه» است و بس.

و حال آن که حج براى نزدیک شدن و اتّصال انسان به صاحب خانه است و حج تنها حرکات و اعمال و لفظها نیست و با کلام و لفظ و حرکت خشک انسان به خدا نمى رسد. حج کانون معارف الهى است که از آن، محتواى سیاست اسلام را در تمامى زوایاى زندگى باید جستجو نمود. حج پیام آور ایجاد و بناى جامعه اى بدور از رذائل مادّى و معنوى است.

حج تجلّى و تکرار همه صحنه هاى عشق آفرین زندگى یک انسان و یک جامعه متکامل در دنیاست و مناسک حج مناسک زندگى است و از آنجا که جامعه است اسلامى از هر نژاد و ملّتى باید ابراهیمى شود تا به خیل امّت محمّد ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ پیوند خورد و یکى گردد و ید واحده شود، حج تنظیم و تمرین و تشکل این زندگى توحیدى است.

حج عرصه نمایش و آیینه سنجش استعدادها و توان مادى و معنوى مسلمانان است. حج بسان قرآن است که همه از آن بهره مند مى شوند ولى اندیشمندان و غوّاصان و دردآشنایان امّت اسلامى اگر دل به دریاى معارف آن بزنند و از نزدیک شدن و فرو رفتن در احکام و سیاستهاى اجتماعى آن نترسند، از صدف این دریا گوهرهاى هدایت و رشد و حکمت و آزادگى را بیشتر صید خواهند نمود و از زلال حکمت و معرفت آن تا ابد سیراب خواهند گشت. ولى چه باید کرد و این غم بزرگ را به کجا باید برد که حج بسان قرآن مهجور گردیده است. و به همان اندازه اى که آن کتاب زندگى و کمال و جمال در حجابهاى خود ساخته ما پنهان شده است و این گنجینه اسرار آفرینش در دل خروارها خاک کج فکریهاى ما دفن و پنهان گردیده است و زبان انس و هدایت و زندگى و فلسفه زندگى ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل کرده است، حج نیز به همان سرنوشت گرفتار گشته است. سرنوشتى که میلیونها مسلمان هر سال به مکّه مى روند و پا جاى پاى پیامبر و ابراهیم و اسماعیل و هاجر مى گذارند ولى هیچ کس نیست که از خود بپرسد ابراهیم و محمّد ـ علیهما السلام ـ که بودند و چه کردند، هدفشان چه بود، از ما چه خواسته اند؟ گویى به تنها چیزى که فکر نمى شود به همین است. مسلّم، حج بى روح و بى تحرّک و قیام، و حج بى برائت، حج بىوحدت و حجى که از آن هدم کفر و شرک برنیاید، حج نیست...

پیامبر اسلام نیازى به مساجد اشرافى و مناره هاى تزییناتى ندارد. پیامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پیروان خود بوده است که متأسّفانه با سیاستهاى غلط حاکمان دست نشانده به خاک مذلّت نشسته اند...

إنشاء الله ما نخواهیم گذاشت از کعبه و حج، این منبر بزرگى که بر بلنداى بام انسانیّت باید صداى مظلومان را به همه عالم منعکس سازد و آواى توحید را طنین اندازد، صداى سازش با آمریکا و شوروى و کفر و شرک نواخته شود و از خدا مى خواهیم که این قدرت را به ما ارزانى دارد که نه تنها از کعبه مسلمین که از کلیساهاى جهان نیز ناقوس مرگ آمریکا و شوروى را به صدا درآوریم»

فضیلت حج

حج داراى فضیلت عارضى و ذاتى است.

الف: فضیلت عارضى

فضیلت عارضى حج به چند جهت است :

1 ـ اجتماع مسلمانان از اطراف و اکناف عالم در آن میعادگاه است که نمونه اى از رستاخیز نهایى است.

در این اجتماع ملل دنیا با فرهنگها و رنگها و زبانهاى مختلف از اقصى نقاط کره خاکى گردهم مى آیند و همه با زبان دل و زبان دین با هم سخن مى گویند.

اى بسا هندو و ترک همزبان       اى بسا دو کرد چون بیگانگان

پس زبان همدلى خود دیگر است       همدلى از هم زبانى بهترست

همچنین از اوضاع عبادى، سیاسى، اقتصادى نظامى علمى و ... همدیگر نیز مطّلع مى گردند و پیامهاى برادران و خواهران دینى خود از ملل دیگر را به هموطنانشان مى رسانند که این مطلب داراى فواید دنیوى و اخروى فراوانى است که انشاء الله در فرصت دیگر بدان خواهیم پرداخت.

2 ـ در این ماه (ذیحجه) وقایعى رخ داده که به حج عظمت داده است. بعضى از این وقایع، پیش از اسلام واقع شده; مانند وقایعى که مربوط به حضرت ابراهیمـ ع ـ است; از قبیل قربانى فرزند و... و بعضى دیگر به بعد از ظهور اسلام مربوط است; مانند مسأله «غدیر» که روز ولایت و اکمال دین و یأس کفّار است. گروهى از عرفا ماه ذیحجه را از این جهت به سایر ماهها فضیلت داده اند; زیرا روز غدیر روز امامت، ولایت و وصایت است. و چون ولایت باطن نبوّت است پس روز ولایت هم باطن و سرّ همه ایّام است.

عارف عظیم القدر مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى استاد عرفان حضرت امام خمینى ـ رضوان الله علیه ـ در این باره مى فرماید:

«در این روز ولایت امیر المؤمنین را به آسمانها و زمینها و پرندگان و دریاها و صحراها و کوهها و ... عرضه داشتند و همه قبول کردند. ... مَثَل مؤمنان در قبول ایمان و ولایت امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ در روز غدیر مانند مثَلَ ملائکه در قبول سجده به حضرت آدم ـ ع ـ است و مَثَل کسى که ولایت امیر المؤمنین را قبول نکند مَثَل شیطان در ردّ سجده بر آدم ـ ع ـ است... این ولایتى که به جمیع صنوف مخلوقات ارائه شده، همان ولایت مطلقى است که در رسول الله و امیر المؤمنین و یازده خلیفه حضرت امیر است; همانطور که بعضى از محقّقین گفته اند: ولایت باطن نبوّت مطلقه است.»

ب ـ فضیلت ذاتى :

1 ـ خانه خدا در زمین که کعبه مکرّمه است، مقابل «بیت المعمور» خانه خدا در آسمان قرار دارد.

«در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند. آن را بیت المعمور گویند و فرشتگان روى بدان دارند. و این یکى را کعبه نام نهادند و آدمیّان روى بدان دارند. سید انبیا و رُسُل ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ گفت: شب قربت و رتبت، شب اُلفت و زلفت که ما را در این گلشن حرام دادند، چون به چهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشید است و منبع شعاع جرم شاه ستارگان است به زیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرّب دیدم در جانب بیت المعمور، همه از شراب خدمت مست و مخمور، از راست مى آمدند و به جانب چپ مى گذشتند و لبیک مى گفتند. گویى عدد ایشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگ درختان زیادت. وَهْم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخى جبرائیل که اند ایشان و از کجا مى آیند؟ گفت: یا سید «وَما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إلاّ هُوَ» پنجاه هزار سال است تا همچنین مى بینم که یک ساعت آرام نگیرند. هزاران از این جانب مى آیند و مى گذرند، نه آنها که مى آیند پیش از این دیده ام نه آنها که گذشته اند دیگر هرگزشان باز بینم نه دانیم از کجایند، نه دانیم کجا شوند. نه بدایت حال ایشان دانیم نه نهایت کار ایشان شناسیم.»

2 ـ وجود قبر منوّر پیامبر خداـ صلّى الله علیه و آله ـ و ائمّه اطهار در مدینه و قبور انبیاى عظام در مکّه.

کعبه از گذشته هاى دور مورد علاقه پیامبران الهى بوده و همواره به کعبه عشق مىورزیده اند. پیامبران در شدائد و سختى ها به خانه خدا پناه مى بردند و از فیوضات آن بهره مند مى گشتند. این امر باعث شده است که بسیارى از انبیاى الهى در شهر مکّه اقامت داشته باشند و در نتیجه در این شهر مدفون شوند.

در تفسیر خواجه عبدالله انصارى آمده است:

«هر پیامبرى که از دست قوم خود فرار مى کرد به کعبه پناه مى برد و تا آخر عمر در آن به عبادت مى پرداخت... یقیناً قبر نوح و هود و شعیب و صالح بین زمزم و مقام است ... و در اطراف کعبه قبر 300 پیامبر است ... و بین رکن یمانى تا حجر الاسود قبر 70 پیامبر است و بین صفا و مروه قبر هفتاد هزار پیامبر است.»

«از اینرو پیامبر اکرم ـ ص ـ فرموده است هر که در مکّه بمیرد مانند آن است در آسمان دنیا مرده است.»

فضیلت و اسرار کعبه :

عرفا به تأسّى از آیات و روایات، براى کعبه فضایل و اسرار بسیار بیان داشته اند که به اندکى از آن اشاره مى شود:

کعبه، مکانى که خداوند متعال در شهر مکّه (یا بکه) قرار داده است. در روایات و کتب عرفانى آمده است: اوّلین قطعه خاکى که در روى زمین ظاهر شده مکان کعبه بود و خداوند زمین را از این ناحیه گسترانید; از اینرو مکه را «امّ القرى» نامیده است.

امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود:

«خداوند آنگاه که خواست زمین را بیافریند، به بادهاى چهارگانه دستور داد تا بر روى آب وزیده و آن را موّاج ساخته و کفهاى آن را در مکان این خانه جمع کند و تلّى (کوهى ـ تبّه اى) از آن بسازد. پس زمین را از زیر این کوه گسترش داد و آیه شریفه «إنَّ أَوَّلَ بَیْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً» (1) اشاره به آن است. پس اوّلین بقعه اى که در زمین خلق شد کعبه بود، سپس زمین از آن امتداد یافت.»

امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده است:

«دوست داشتنى ترین جاى زمین، مکّه است. در نزد خداوند هیچ خاکى محبوبتر از خاک مکّه، هیچ سنگى محبوبتر از سنگ مکّه، هیچ درختى محبوبتر از درخت مکّه، هیچ کوهى دوست داشتنى تر از کوه مکّه و هیچ آبى محبوبتر از آب آن نیست.»

همچنین از امام صادق ـ ع ـ است که فرمود:

«خداوند تبارک و تعالى مسجد الحرام را قبل از زمین آفرید، سپس زمین را از آن گسترانید.»

به بیان روایات، نگاه کردن به کعبه عبادت و موجب محو گناهان است.

احترام «ماههاى حرام» به ایّام حج و زیارت کعبه است. جنگ در ماه ذیحجه، از آن جهت که ماه حج است تحریم گشته و در ذیقعده از آن جهت که ماه قبل از حج و ماه آماده شدن حاجیّان است حرام شده است زیرا حاجى باید آرامش خاطر و امنیّت داشته باشد. و محرّم ماه برگشت حاجیّان و اسکان یافتن و رفع خستگى آنها از سفر حج است و اگر ماه رجب را ماه حرام قرار داد از آن جهت است که ماه حج عمره است.(2) آرى خداوند به احترام حج و حاجیّان، این ماهها را ماه حرام و امن قرار داد تا همگان به برکت حج مدّتى از سال را در امنیّت باشند.

محى الدین عربى مى گوید:

«بدان که خداوند متعال کعبه را به عنوان گنجى به ودیعه نهاده است. رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ خواست تا آن گنج را خارج ساخته و به مرم انفاق کند ولى به جهت مصلحتى، از آن صرفنظر کرد... و آن سرّ تا کنون باقى است. امّا روزى در سال 598 که من در تونس بودم لوح زرّین از کعبه به سوى من آمد که در آن لوح اثر انگشتى به عرض یک شبر و به طول یک شبر یا بیشتر بود. در آن لوح به قلمى که من نمى شناختم نوشته اى بود و این جریان به سبب وجهتى که بین من و خدایم بود پیش آمد. من از خدا خواستم که آن لوح را به جاى خود برگرداند و این کار به جهت حفظ ادب در محضر رسول خدا بود که اگر آن لوح به مردم نشان مى دادم فتنه کور در میانشان به وجود مى آمد و من بدین مصلحت از افشاى آن خوددارى کردم. اما حضرت رسول اکرم ـ ص ـ بدین جهت آن را ترک نکردند بلکه آن را باقى گذاشتند تا حضرت قائم در آخر الزمان به امر خدا آن را خارج سازد. آن حضرتى که جهان را پُر از عدل و قسط مى کند همانطور که پُر از ظلم و جور شده بود. و خبرى نیز در این خصوص وارد شده است.»(3) ازاینرو پیامبراکرم ـ ص ـ فرمود است: «هرکه در مکه بمیرد مانند آن است که درآسمان دنیا مرده است.»

همچنین وى در خصوص کعبه مى گوید:

«خانه کعبه اوّلین خانه اى است که معبد مردم قرار داده شده و نماز در آن با فضیلت تر از نماز در غیر آن است خانه کعبه از نظر زمان قدیمى ترین مسجد است و این خانه از هنگامى است که خدا دنیا را آفرید. پس این خانه همان خانه اى است که خدا از تمام خانه ها برگزیده است، و براى آن است سرّ اوّلیت در میان همه معبدها که 120 هزار پیامبر، غیر از اولیاى الهى، بر آن طواف کرده اند.

هیچ پیامبر و ولیى نبوده است که به این خانه و بلد حرام تعلّق خاطرى نداشته باشد پس یقیناً این خانه موطن ظهور دست خدا ولى حقّ و ودیعه الهى است پیامبر اکرم ـ ص ـ درخصوص این خانه فرمود: «به خدا که تو بهترین زمین خدا و محبوبترین زمین نزد خدا هستى و اگر مرا از تو خارج نمى کردند من هرگز از تو خارج نمى شدم.» پس اگر کسى این خانه را ببیند ولى بر حالت الهى و نورانى وى نیفزاید، از برکت خانه چیزى عاید او نشده است; زیرا این خانه خزانه خدا از برکات و هدایت است.»

اسامى کعبه و سایر مناسک حج

هر یک از اسامى موجود براى کعبه یا سایر مناسک حج، وجه تسمیه خاصّى داشته و هر کدام بیانگر حقیقتى است.

از آنجا که این مناسک، اعمال عبادى و دینى است، اولیاى دین مى توانند وجه نامگذارى آن را بیان کرده و به بیان حکمت و اسرار موجود در این تسمیه بپردازند. و لذا آنچه عرفا در این خصوص گفته اند یا ترجمه و توضیح متن روایتى است و یا با توجّه به مضمون روایت، از آن برداشتى ذوقى و عرفانى کرده اند.

اکنون به بیان مضامین بعضى از اسمهاى موجود و وجه تسمیه آن مى پردازیم:

کعبه; معناى مکعّب و مربّع است، و مربّع بودن کعبه بدان جهت است که «بیت المعمور» مربع است و کعبه مقابل آن قرار دارد. مربّع بودن بیت المعمور از اینرو است که مقابل «عرش خدا» است و آن مربع است. و مربع بودن عرش بدین خاطر است که «کلمات الهى» که اسلام بر آن بنا نهاده شده چهارتا است که عبارتند از: «سبحان الله» ، «الحمد لله» ، «لا إله إلاّ الله» و «الله اکبر.»

بیت الله الحرام; این نامگذارى بدان جهت است که مشرکان از ورود به این منع شده اندوداخل شدن مشرکین برآن حرام است.

البیت العتیق; عتیق یعنى رها شده و آزاد. حکمت نامگذارى آن به عتیق، این است که خانه خدا ملک کسى نبوده و از هرگونه ملکیّتى رهاست.

بکّه; محلّ گریه و بکاء است. مردم در اطراف آن گریه کرده و از گناهان خود استغفار مى کنند.

صفا; آدم ـ ع ـ برگزیده خدا (مصطفى) بر آن کوه فرود آمد و اسم او بر آن نهاده شد.

مروه; چون حواء که مرءة (زن) است، بر آن فرود آمد، اینجا بدین نام خوانده شد.

«منا; آنگاه که جبرئیل ـ ع ـ به حضرت ابراهیم نازل شد، گفت: «تمنى یا اِبراهیم» اى ابراهیم هر چه مى خواهى تمنّا کن. از این رو آنجا منا خواند شد.»

عرفه; چون جبرئیل به ابراهیم ـ ع ـ گفت: دراین سرزمین به گناهان خود اعتراف کن و به مناسک معرفت پیدا کرده، آن را بشناس. این مکان نام «عرفه» را به خود گرفت.

قربان; قربانى را از آن جهت قربانى گفته اند که موجب تقرّب آدمى به خدا مى شود.(4) در روایت نیز آمده است که «الصلاة قربان کلّ تقى»

قربان کلّ تقى; «نماز نزدیک کننده ـ و بالا برنده ـ هر انسان با تقوایى است.»

اسرار و مضامین عرفانى حج

بیت ظاهر و بیت باطن

عرفا بیت الله الحرام را بیت ظاهرى و آشکار خدا در زمین دانسته و قلب انسان وارسته و ولىّ الله را بیت باطنى مى دانند. اگر محوّطه کعبه حَرَم است قلب آدمى نیز حرم است این مطلب متّخذ از روایتى است که مى فرماید: «القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْکِنْ فِی حَرَمِ الله غیَرَ الله»; (5) «قلب حرم خداست و در حرم خدا غیر او را جاى نده»

دل سراى توست پاکش دارم از آلودگى       کاندرین ویرانه مهمانى ندانم کیستى

دلم خلوت سراى اوست غیرى درنمى گنجد       کاندرین ویرانه مهمانى ندانم کیستى

هر دل سوزان هزاران راه دارد سوى تو       این همه ره را تو پایانى ندانم کیستى

صائب تبریزى

* * *

دلم خلوت سراى اوست غیرى در نمى گنجد       که غیر او نمى زیید درین خلوتسراى دل مولوى نیز مى گوید:

هر روز به گداى شه دلدار درآیى       جان را و جهان را شکفایى و فزایى

یا رب چه خجسته است ملاقات جمالت       آن لحظه که چون بدر برین صدر برآیى

محى الدّین عربى مى گوید:

«اگر مردم به طواف خانه ظاهرى طواف مى کنند، خواطر الهى نیز به اطراف قلب عارف طواف مى کنند.»

در مقایسه دو بیت «ظاهرى» و «باطنى» گفته مى شود: بیت باطنى (دل) و سیعتر از بیت ظاهرى است; زیرا این خانه وسعت گنجایش حضرت ربوبى را ندارد اما دل انسان وارسته دارد. این مطلب با توجّه به آیه اى از قرآن کریم و روایات موجود در این زمینه بیان شده است. قرآن کریم مى فرماید.

«وَاعْلَمُوا اِنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَقَلْبِه»; (6) «بدانید که خدا بین انسان و قلبش در آمد و شد است.»

در روایتى نیز آمده است: «لا یَسَعُنی اَرْضِی وَلا سَمائی و لَکِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِی المُؤمِن.»; (7) «زمین و آسمانم گنجایش مرا ندارند ولى قلب بنده مؤمن من دارد.»

محى الدّین در این خصوص کلامى از «بایزید» آورده، سپس نظر خود را چنین بیان مى کند.

«ابو یزید در مقام قلب مى گوید: اگر عرش الهى و هر آنچه در آن است صد هزار هزار (صد میلیون) بار در زاویه اى از زوایاى قلب عارف قرار گیرد، عارف آن را احساس نخواهد کرد.(8) و

این مطلب بیان مضمون روایت دیگرى است که مى گوید: «قَلْبُ المُؤمِن عَرشُ الرَّحمن»; (9) «قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است.»

محى الدّین عربى مى گوید: چون حج معناى قصد است و حاجى در همه اعمال خود قصد تقرّب به خدا را دارد، پس حج در واقع تکرار مدام قصد حاجّى در ایّام حج است قلب مؤمن هم که متذکّر اسماء الهى مى شود و آنها را در خود حاضر مى سازد و در آن حال مخصوص، اسمهاى الهى را تکرار مى کند، این اسمها قلب را طواف مى کنند. همانگونه که جن و انس و ملک خانه کعبه را طواف مى کنند. اسمهاى الهى نیز خانه دل را که خانه خداست طواف مى کنند.

با توجّه به این مطالب است که بعضى از عرفا گاهى حرفهایى زده اند که تحمّلش براى اهل ظاهر مشکل بوده ولى براى اهل معنا قابل درک و تحمّل بوده است. مانند مطلبى که عطّار در کتاب «تذکرة الاولیا» از عارفى نقل مى کند که روزى شخصى خرج سفر مهیا کرده، عزم زیارت خانه خدا نمود. در راه به عارفى رسید و او از وى پرسید که کجامى روى; گفت: خرج سفر فراهم ساخته و عازم زیارت خانه خدا هستم. عارف گفت: پولهایت رابه من ده، او پولها را داد. سپس عارف گفت: اکنون هفت بار به دور من طواف کن که حجّت مقبول است.

البته غرض عطّار از ذکر چنین مطلبى این نیست که او راه حج را بر مردم ببندد و مردم را به سوى عرفا گسیل دارد بلکه منظور کشف یک حقیقت است و آن این که خانه حقیقى خدا دل مؤمن است و نباید از آباد کردن این دل غافل ماند که فهم عظمت خانه کعبه در گرو فهم عظمت این خانه است و خدا همیشه در این خانه است که «أَنَا عِنْدَ مُنْکَسِرَةِ قُلُوبِهِم.»

خداوند نزد دلهاى شکسته است. پس ما قبل از تشرّف به آن خانه، باید این خانه را تطهیر کنیم و به قول ملاى رومى:

اى قوم به حج رفته کجایید کجایید       معشوق همینجاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار بدیوار       در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بى صورت معشوق ببینید       هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید       یکبار از این خانه برین بام برآیید

آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید       از خواجه آن خانه نشانى بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت       یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد       افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

منظور از این مطالب، آگاه ساختن مردم از مقام خود و مقام و منزلت جایى است که انسان قصد زیارت آن را دارد تا با این خود آگاهى و معرفت الهى، آدمى بتواند حج واقعى به جا آورد; به عبارت دیگر انسان به همراه مقام انسانیش به پیشگاه حضرت ربوبى حاضر شود و چون انسانیّت انسان به قلب اوست، لذا تنها در زمانى به چنین توفیقى نایل مى آید که به عظمت قلب تا حدودى واقف شود.

یکى از مقامات عظماى قلب، بیت الله بودن قلب است. انسان روشن دل مى داند که به همراه خانه خدا به زیارت خانه خدا مى رود. خدا خانه اى در درون دارد و خانه اى در برون. اگر ما میهمان خداییم، خدا هم میهمان ماست.

زین حکایت کرد آن ختم رُسُل       از ملیک لا یزال و لم یزل

که نگنجیدم در افلاک و خلا       در عقول و در نفوس با عُلا

در دل مؤمن بگنجیدم چو ضیف       بى زچون و بى چگونه بى زکیف

بى چنین آیینه از خوبى من       برنتابد نه زمین و نه زمن

بر دوکَوْن اسب ترحّم تا ختم       بس عریض آیینه اى برساختم

هر دمى زین آینه پنجاه عُرس       بشنو آیینه ولى شرحش مپرس

هدف این است که اگر صورت صورت انسانى است قلب هم قلب انسانى باشد، بر خلاف آنهایى که به فرموده على ـ علیه السلام ـ صورتشان صورت انسانى ولى سیرتشان سیرت حیوانى است; «الصُّوْرَةُ صُوْرَةُ اِنْسَان وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیْوان.»

این حقیقت در بیان حضرت سجّاد ـ علیه السلام ـ با زهرى به گونه دیگر آمده است; زهرى به امام زین العابدین ـ ع ـ عرض کرد: «ما اکثر الحجیج» «چقدر حاجى فراوان است!» امام فرمود: «ما اکْثَرَ الضَّجیج و اَقَلَّ الحَجِیْج» (10) «چقدر ضجّه کننده زیاد است و حاجّى اندک. آنگاه امام ـ ع ـ تصرّفى در دیده وى کرد و چشم برزخى او باز شد و پرده هاى مادیّت کنار رفت و دید که عده اى به شکل انسان و عده زیادى به شکل حیوانات گوناگون هستند.

آن حاجیى که دلش زنده و خداى خود را بنده بوده است صورتاً و سیرتاً انسان است. او به همراه خانه خدا به زیارت خانه خدا آمده است. سفر او به قول حکما و عرفا; «سفر فى الحقّ بالحق» است. چه بسا که ظاهراً به دیدن خانه خدا رفته و لى باطناً خانه خدا به دیدن وى آمده باشد. امّا دیدن چنین چیزى براى همگان میّسر نیست مگر قلیلى از اولو الألباب.

عطار نیشابورى در خصوص «رابعه عدویه» چنین ماجرایى را نقل مى کند:

«نقل است ابراهیم ادهم ـ رضى الله عنه ـ چهارده سال تمام سلوک کرد تا به کعبه شد، از آنک در هر مصلایى جایى دو رکعت مى گزارد تا آخر بدانجا رسید خانه ندید، گفت: آه چه حادثه اى است؟! مگر چشم مرا خللى رسیده است. هاتفى آواز داد که چشم تو را هیچ خلل نیست امّا کعبه به استقبال ضعیفه اى شده است که روى بدینجا دارد. ابراهیم را غیرت بشورید گفت: آیا این کیست؟! بدوید رابعه را دید که مى آید و کعبه با جاى خویش شد.

چون ابراهیم آن بدید، گفت: اى رابعه، این چه شور و کار و بار است که در جهان افکنده اى؟! گفت: شور، من در جهان نه افکنده ام، تو شور در جهان افکنده اى که چهارده سال درنگ کرده اى تا به خانه رسیده اى. گفت: آرى چهارده سال در نماز بادیه قطع کرده ام. گفت: تو در نماز قطع کرده اى و من در نیاز. رفت و حج بگزارد و زار بگریست، گفت: اى بار خداى، تو هم بر حج وعده نیکو داده اى و هم بر مصیبت اکنون اگر حج پذیرفته اى ثواب حجّم گو اگر نپذیرفته اى این بزرگ مصیبتى است ثواب مصیبتم گو. پس بازگشت و به بصره باز آمد و به عبادت مشغول شد تا دیگر سال.»

مولوى نیز شعرى دارد که بیانگر این حقیقت است او مى گوید: آنکه به مکه مى روند نیز مدیون لطف الهى اند. او «تن ادمى» رابه «مشک»، «معنویت حج» رابه «آب» و «خدا» رابه «سقا» تشبیه کرده است. مى گوید: اگر خواجه سقا جَهد سقایى نکند، هیچ گاه پُر از آب نمى شود. لیکن گاه آب را به مشک مى رساند و گاه مشک را به آب.

این مشک به خود چون رود و آب کشاند       تا خواجه سقّا نکند جهد سقایى

آن نیستى اى خواجه که کعبه به تو آید       گوید بر ما آى اگر حاجّى مایى

این کعبه نه جا دارد و نه گنجد در جا       مى گوید العزّة والحسن رداى

هین غرقه عزّت شو و فانى ردا شو       تا جان دهدت چونکه ببیند که فنایى

سفر قلب (دل) و سفر جسم

عرفا سفر را دوگونه دانسته اند: الف: سفر دل. ب : سفر جسم.

سفر جسم; انتقال از مکانى به مکان دیگر است.

سفر قلب; انتقال از یک حال به حال دیگر و از صفتى به صفت دیگر است.

بعضیها اگر سفر جسمانى دارند، سفر روحانى هم دارند; یعنى با رفتن به حج اوصاف زشت را از بین برده و به اوصاف نیک متخلّق مى شوند; به عبارت دیگر، انسان دیگرى مى شوند.

استاد حسن حسن زاده آملى ـ روحى له الفدا ـ مى فرمود:

روزى یکى از مؤمنان که قصد سفر حج داشت، جهت خداحافظى به خدمت حضرت استاد علامه ابو الحسن شعرانى ـ رضوان الله علیه ـ شرفیاب شد و از وى خواست تا در حقّ او دعایى بکند. علامه شعرانى فرمود: انشاء الله بروى و برنگردى.

منظور این است که تو با این حال عادى که به سفر مى روى، وقتى مناسک را انجام دادى باید به قدرى تعالى و تکامل داشته باشى که دیگر در برگشت از حج انسان دیگرى بشوى. در واقع معنویت حج به قدرى در تو اثر نهاده باشد که به انسان جدیدى ] از حیث معنویت [ مبدّل شده و به قول عرفا تولّد جدید وتولّد دومى داشته باشى.

مولوى مى گوید:

چون دوّم بار آدمى زاده بزاد       پاى خود بر فرق علّتها نهاد

مى پرد چون آفتاب اندر افق       با عروس صدق و صفوت بر تتق

بلکه بیرون از افق و زچرخها       بى مکان باشد چو ارواح و نهى

این عقول ما چو سایه اى عمو       مى فتد از هر طرف بر پاى او

خواجه عبدالله قشیرى در خصوص سفر روحانى و عادى مى گوید:

«از ابو على دقّاق شنیدم که مى گفت: در قریه فرخک نیشابور از یکى از شیوخ عرفا پرسیدند: اى شیخ، آیا مسافرت رفته اى؟ شیخ گفت: مسافرت زمینى یا آسمانى؟ سفر زمین نداشته ام امّا سفر آسمانى داشته ام.»

اى مقیمان درت را عالَمى در هر دمى       رهروان راه عشقت هر دمى در عالَمى

قشیرى در ادامه گفتار از قول ابو على دقّاق مى گوید:

«و من در مرو بودم که بعضى از متصوّفه نزد من آمدند. یکى از آنها به من گفت: من از راه دور مسافت طولانیى را جهت زیارت تو طى کرده ام. من بدو گفتم: کافى بود که به جایى این همه طى مسافت طولانى، یک قدم از نفس خود مسافرت کرده و دور مى شدى.»

البته اینگونه مسافرت بسیار خوب است ولى کسى نباید به این بهانه که «ما نمى توانیم سفر روحانى داشته باشیم پس سفر حج را ترک کنیم» آن را ترک کند بلکه باید به هر حال، حتى الامکان، به حج رفت ولى بهترین سفر این است که در آن سعى در خودسازى و به جا آوردن حج عرفانى و ابراهیمى بشود.

یکى از عرفا در این مورد مى گوید:

«اندر بادیه بودم تنها بمانده، دست برداشتم، گفتم ضعیفم و رنجور یا رب، یا رب به مهمانى تو مى آیم. اندر دلم افتاد که، گویند: «که خوانده تو را؟ گفتم یا رب این مملکتى است فراخ که طفیلى بردارد. آوازى شنیدم از پس پشت. بازنگریستم اعرابیى را، دیدم بر اشترى نشسته، مرا گفت: یا عجمى تا کجا؟ گفتم به مکّه خواهم شد. گفت: خوانده اند تو را؟ گفتم ندانم. گفت: نگفته است ; «من استطاع إلیه سبیلا» ; «آنکس به مکّه شود که تواند او را.» گفتم مملکت فراخ است و طفیلى برتابد. گفت نیک طفیلى تو. گفت: این شتر را خدمت توانى کرد؟ گفتم توانم. از شتر فرود آمد و اشتر به من داد و گفت برین برو.»

بنابراین، ما ضمن این که نباید به خود مغرور باشیم. باید به رحمت واسعه خدا نیز نظر داشته و دل خوش داریم. آدمى هراندازه خود ساخته باشد باز باید احساس شرمندگى در بارگاه ربوبى داشته و از خدا طلب عفو کند. از طرفى انسان به هر مقدار گناهکار و مقصّر باشد باز باید به رحمت واسعه خدا امیدوار باشد که مملکت فراخ است و رحمت واسع.

سفر حج و سفر آخرت

عرفا سفر حج را از جهاتى به سفر آخرت تشبیه کرده اند; همانطور که در سفر آخرت، آدمى همه ملک و مال و همسر و عیال و پدر و مادر و موطن خود را ترک کرده و تنها راهى دیار ابدیّت مى شود، در سفر حج نیز گاهى آدمى همه را ترک کرده و به سوى یار مى شتابد. لباس احرام یاد آور کفن پوشى آدمى در سفر آخرت است. طى منازل متعدّد، جهت رسیدن به کعبه مقصود را به طى منازل مرگ مانند قبر و برزخ و ... تشبیه کرده اند.

جمع آمدن در مسجد الحرام و راز و نیاز و طلب عفو در آن به روز حشر ماند که همه در آن روز با همان لباس قبر دور هم جمع مى شوند و هر کسى به فکر خویش است.

در تفسیر «کشف الاسرار» آمده است:

«بدانکه سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند و هرچه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ در رستاخیز، نمود کار آن درین سفر پدید کردند، تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند به هر چه رسند و هرچه کنند منازل و مقامات آن راه آخرت یاد کنند. و عبرت گیرند و زاد و ساز آن به دست گیرند که صعب تر است و عظیم تر. اوّل آن است که چون أهل و عیال و دوستان را وداع کند بداند که این مثال سکرات مرگ است. آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وى درآیند و او را وداع کنند.

سار الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا       یوم الوداع فدمع العین مدرار

و آن که زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد، و احتیاط در آن به جاى آرد تا هر چه به زودى تباه شود برنگیرد. داند که آن بادى نماند و زاد بادیه نشاید. در یابد و به جاى آرد که طاعت با ریا و تقصیر زاد آخرت را نشاید و به قال النبى «لا یقبل الله تعالى عملا فیه مقدار ذرّة من الریا» و آن گه که بر راحله نشیند مرکب خویش در سفر آخرت که آن را نقش گویند یاد آورد.

و بعد رکوبه الافراس تبها       یهادى بین اعناق الرجال

و چون عقبه ها و خطرهاى بادیه بیند از منکر و نکیر و حیّات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده یاد کند. و به حقیقت داند که از لحد تا حشر بادیه اى عظیم در پیش است که بى بدرقه طاعت بریدن آن دشوار است. اگر درین بادیه بدین آسانى بدرقه اى به کار است پس در بادیه قیامت بى بدرقه طاعت چون رستگار است؟!

راستکارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز       نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار»

پاورقی :

1 ـ آل عمران: 96.

2 ـ الوافى فیض کاشانى ج 12 ص 38 چاپ اصفهان.

3 ـ الفتوحات المکّیّة چاپ مصر ج 10 ص 58 و 57.

4 ـ الوافى، ج 12، ص 195.

5 ـ بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج 67، و 25 روایت 27، باب 43.

6 ـ انفال: 24.

7 ـ بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج 55، ص 39 روایت 61 باب 4.

8 ـ یقول ابو یزید فی هذا المقام: لو أنّ العرش و ما حواه مأة ألف ألف مرّة فی زاویة من زوایا قلب العارف ما احسّ به وهذا وسع أبی یزید فی عالم الأجسام بل أقول لو أنّ ما لا یتناهى وجوده یقدّر انتهاء وجوده مع العین الموحّدة له فی زاویة من زوایا قلب العارف ما احسّ بذلک.

9 ـ بحار الانوار، ج 55، ص 39، روایت 61 باب 4.

10 ـ صهباى صفا، چاپ مشعر، آیت الله جوادى آملى، ص 69.

          اسراروعرفان   حج               نویسنده :          قادر فاضلى

 

 

عرفات

بسم الله الرحمن الرحیم

وز نهم، به عرفات برو و درآنجا توقف کن. وقوف! آری وقوف، رکود و درجا زدن درآنجا نیست، بلکه تحرک و نشاط است . وقوف درعرفات به منزله شناخت وعرفان است به معارف الهی. عرفات سرزمین اشک و دعاست . آنجا، مکانی است که خداوند به دلیل اشکها و دعاهای زائران به فرشتگان مباهات می کند. سرزمینی که گناهان در آن بخشیده می شوند.
عرفات سرزمینی است که به عرصات قیامت ماند که خلایق همه جمع اند وهر کس به دعا مشغول است و در انتظار رد و قبول، بیرون دروازه اند . باید بیابند تابه حرم" مشعر" راه یابند، تا نیابند به حرم راهشان نیست. آنگاه که پاک شوند، وارد حرم می شوند. خانه خدا پاک است ومیهمان روز نهم، به عرفات برو و درآنجا توقف کن. وقوف! آری وقوف، رکود و درجا زدن درآنجا نیست، بلکه تحرک و نشاط است . وقوف درعرفات به منزله شناخت وعرفان است به معارف الهی. عرفات سرزمین اشک و دعاست . آنجا، مکانی است که خداوند به دلیل اشکها و دعاهای زائران به فرشتگان مباهات می کند. سرزمینی که گناهان در آن بخشیده می شوند.
عرفات سرزمینی است که به عرصات قیامت ماند که خلایق همه جمع اند وهر کس به دعا مشغول است و در انتظار رد و قبول، بیرون دروازه اند . باید بیابند تابه حرم" مشعر" راه یابند، تا نیابند به حرم راهشان نیست. آنگاه که پاک شوند، وارد حرم می شوند. خانه خدا پاک است ومیهمان پاک می پذیرد.
 
واینک مولای عشق رو به آسمان ایستاده است و عاشقانه آماده دوئل ، آری دوئلی عاشقانه با اوست.
خداوندا! اجازه فرما تا دمى چند در برابرت به زانو درافتم و قطراتى از اقیانوس جان، نثار بارگاهت نمایم . خیال دورى راه تا درگاه جمالت ‏خسته و فرسوده‏ام کرده است...
 
*
ای مولای من، تویی که نعمت دادی، تویی که احسان کردی، تویی که به نیکی رفتار نمودی، تویی که کرامت فرمودی، تویی که فضیلت بخشیدی، تویی که فضل خود را به اتمام رسانیدی، تویی که روزی عطا فرمودی، تویی که کرم کردی، تویی که توانمندم ساختی، تویی که سرمایه ام دادی، تویی که پناه دادی، تویی که کفایت کردی، تویی که هدایت کردی، تویی که از گناه بازداشتی، تویی که گناهان را پوشانیدی، تویی که گناهان را بخشیدی، تویی که عذر پذیرفتی، تویی که مکنت و جاه بخشیدی، تویی که عزت دادی، تویی که پشتیبان بودی، تویی که اکرام کردی، بلند مرتبه ای پروردگارمن، ستایش جاودانه از آن توست و سپاس پیوسته تو را سزاست.
 
*
اما من، ای خدایم، به خطاهایم معترفم، پس بر من ببخشای! منم که گناه کردم، منم که خطا نمودم، منم که نادانی کردم، منم که به سوی گناه شتافتم، منم که وفا ننمودم، منم که پیمان شکستم، منم که به جرم خود اقرار کردم. بارالها! من بدان نعمات که مرا داده ای اذعان دارم، به گناهانم اعتراف کرده و از آنها باز می گردم، تو نیز مرا بیامرز.
*
ای کسی که گناه بندگان ، تو را ضرری نرساند و نیازی به طاعت ایشان نداری، هر کدام از بندگانت که کاری نیکو به جای آوردند، به توفیق و لطف توست، پس ستایش و حمد شایسته تو است.

خدایا، چون مرا فرمان دادی سرکشی نمودم و چون نهی کردی، آنچه را که نمی خواستی به جای آوردم. اینک این منم که نه دلیلی بر بی گناهی خود دارم که عذر بخواهم و نه نیروی آن دارم که از کسی یاری بخواهم. حال با کدامین اعضایم مقابل تو بایستم، آیا با گوشم ، چشمم ، زبانم  و یا پاهایم، آیا تمامی اینها نعمتهایی نیست که مرا عنایت فرموده ای و من با همه آنها نافرمانی کرده ام، ای مولای من، حجت و دلیل از آن توست و من محکومم.


* پروردگارا، مرا از زیر بار ذلت نفس رهایی ده و پیش از آن که زمان مرگم برسد ، از آلودگی شک وشرک پاکم کن. از تو یاری می جویم، یاریم کن، بر تو توکل می نمایم، مرا به حال خود وامگذار. تو را می خوانم، مرا نومید مساز، مشتاق فضل توام، محرومم مکن. خویشتن را به وجود پاکت منتسب می نمایم، دورم مگردان . مقیم درگاه توام، از خود نرانم.

* آن کس که تو را از دست داد، که را یافت و آن که ترا یافت که را از دست داد! به راستی که زیانکار است آن کس که به جای تو دیگری را برگزیند، بسی خسران زده است آن که بکوشد تا از تو جدا گردد . چگونه به غیر تو امیدوار شوم، در حالی که تو رشته احسان را نگسسته ای و چگونه نیاز خویش از درگاه غیر تو بطلبم و حال آن که عادت بخشندگی خویش را دگرگون نساخته ای.

* خدایا! چگونه ردای بینوایی به تن نکنم، در حالی که مرا در جایگاه فقرا نشانده ای و چگونه خویشتن را فقیر بنامم با آن که تو با بخشش خود بی نیازم ساخته ای

 پاک می پذیرد.
 
واینک مولای عشق رو به آسمان ایستاده است و عاشقانه آماده دوئل ، آری دوئلی عاشقانه با اوست.
خداوندا! اجازه فرما تا دمى چند در برابرت به زانو درافتم و قطراتى از اقیانوس جان، نثار بارگاهت نمایم . خیال دورى راه تا درگاه جمالت ‏خسته و فرسوده‏ام کرده است...
 
*
ای مولای من، تویی که نعمت دادی، تویی که احسان کردی، تویی که به نیکی رفتار نمودی، تویی که کرامت فرمودی، تویی که فضیلت بخشیدی، تویی که فضل خود را به اتمام رسانیدی، تویی که روزی عطا فرمودی، تویی که کرم کردی، تویی که توانمندم ساختی، تویی که سرمایه ام دادی، تویی که پناه دادی، تویی که کفایت کردی، تویی که هدایت کردی، تویی که از گناه بازداشتی، تویی که گناهان را پوشانیدی، تویی که گناهان را بخشیدی، تویی که عذر پذیرفتی، تویی که مکنت و جاه بخشیدی، تویی که عزت دادی، تویی که پشتیبان بودی، تویی که اکرام کردی، بلند مرتبه ای پروردگارمن، ستایش جاودانه از آن توست و سپاس پیوسته تو را سزاست.
 
*
اما من، ای خدایم، به خطاهایم معترفم، پس بر من ببخشای! منم که گناه کردم، منم که خطا نمودم، منم که نادانی کردم، منم که به سوی گناه شتافتم، منم که وفا ننمودم، منم که پیمان شکستم، منم که به جرم خود

عرفه

دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه.

عرفات نام جایگاهی است که حاجیان در روز عرفه (نهم ذی الحجه) در آنجا توقف می کنند و به دعا و نیایش میپردازند و پس از برگزاری نماز ظهر و عصر به مکه مکرمه باز میگردند و وجه تسمیه آنرا چنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام هنگامی که مناسک را به ابراهیم می آموخت، چون به عرفه رسید به او گفت «عرفت» و او پاسخ داد آری، لذا به این نام خوانده شد. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم از این جایگاه به گناه خود اعتراف میکنند و بعضی آن را جهت تحمل صبر و رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد. چرا که یکی از معانی «عرف» صبر و شکیبایی و تحمل است. (1)

حضرت آدم (ع) در عرفات:

فَتَلَقی آدَمُ مِنْ رَبِّه کَلماتًُ فتابَ عَلیهِ اِنَّه’ هو التَّوابُ الرّحیمْ

آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت و با آن بسوی خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذیرفت، چه او توبه پذیر مهربان است.

طبق روایت امام صادق(ع)، آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنیا، چهل روز هر بامداد بر فرار کوه صفا با چشم گریان در حال سجود بود، جبرئیل بر آدم فرود آمد و پرسید:

ـ چرا گریه می کنی ای آدم؟

ـ چگونه می توانم گریه نکنم در حالیکه خداوند مرا از جوارش بیرون رانده و در دنیا فرود آورده است.

ـ ای آدم به درگاه خدا توبه کن و بسوی او بازگرد.

ـ چگونه توبه کنم؟

جبرئیل در روز هشتم ذیحجه آدم را به منی برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئیل به صحرای عرفات رفت، جبرئیل بهنگام خروج از مکه، احرام بستن را به او یاد داد و به او لبیک گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسید تلبیه را قطع کرد و به دستور جبرئیل غسل نمود و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و کلماتی را که از پروردگار دریافت کرده بود به وی تعلیم داد، این کلمات عبارت بودند از:
 

خداوندا با ستایشت تو را تسبیح می گویم

سُبحانَکَ اللهُمَ وَ بِحمدِک

جز تو خدایی نیست

لا الهَ الاّ اَنْتْ 

کار بد کردم و بخود ظلم نمودم

عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسی

به گناه خود اعتراف می کنم

وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبی اِغْفرلی

تو مرا ببخش که تو بخشنده مهربانی

اِنَّکَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحیمْ


آدم (ع) تا بهنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشک می ریخت، وقتیکه آفتاب غروب کرد همراه جبرئیل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نیز با کلماتی به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت......

 

حضرت ابراهیم (ع) در عرفات

در صحرای عرفات، جبرئیل، پیک وحی الهی، مناسک حج را به حضرت ابراهیم (ع) نیز آموخت و حضرت ابراهیم (ع) در برابر او می فرمود: عَرِفتُ، عَرِفتُ (شناختم، شناختم).

 

پیامبر اسلام (ص) در عرفات

و نیز دامنه کوه عرفات در زمان صدر اسلام کلاس صحرایی پیامبر اسلام (ص) بود و بنا به گفته مفسرین آخرین سوره قرآن در صحرای عرفات بر پیغمبر (ص) نازل شد و پیغمبر این سوره را که از جامع ترین سوره های قرآن است و دارای میثاق و پیمانهای متعدد با ملل یهود، مسیحی و مسلمان و علمای آنها می باشد، و قوانین و احکام کلی اسلام را در بر دارد، به مردم و شاگردانش تعلیم فرمود.

و طبق مشهور میان محدثان پیامبر (ص) در چنین روزی سخنان تاریخی خود را در اجتماعی عظیم و با شکوه حجاج بیان داشت:

...... ای مردم سخنان مرا بشنوید! شاید دیگر شما را در این نقطه ملاقات نکنم. شما به زودی بسوی خدا باز می گردید. در آن جهان به اعمال نیک و بد شما رسیدگی میشود. من به شما توصیه می کنم هرکس امانتی نزد اوست باید به صاحبش برگرداند. هان ای مردم بدانید ربا در آئین اسلام اکیداً حرام است. از پیروی شیطان بپرهیزید. به شما سفارش می کنم که به زنان نیکی کنید زیرا آنان امانتهای الهی در دست شما هستند، و با قوانین الهی بر شما حلال شده اند.

......... من در میان شما دو چیز بیادگار می گذارم که اگر به آن دو چنگ زنید گمراه نمی شوید، یکی کتاب خدا و دیگری سنت و (عترت) من است.

هر مسلمانی با مسلمان دیگر برادر است و همه مسلمانان جهان با یکدیگر برادرند و چیزی از اموال مسلمانان بر مسلمانی حلال نیست مگر اینکه آنرا به طیب خاطر به دست آورده باشد.....

صحرای عرفات همایش شناخت و خودسازی امام حسین (ع)

حضرت سیدالشهدا، امام حسین (ع) نیز بعد از ظهر روز عرفه همراه با فرزندان و گروهی از اصحاب از خیمه های خود در صحرای عرفات بیرون آمدند، و روی به دامن «کوه رحمت» نهادند و در سمت چپ کوه روی به کعبه، همایشی تشکیل دادند، که موضوع آن بمناسبت روز عرفه (روز شناخت)، شناخت و سازندگی بود. این همایش، تنها جنبه علم و معرفت نداشت بلکه شناخت توأم با عمل و سازندگی و تزکیه و خودسازی بود و فهرست مطالب آن عبارت بودند از:

1ـ شناخت خدا و صفات الهی.

2ـ شناخت خود یا خودشناسی.

3ـ شناخت جهان.

4ـ شناخت آخرت.

5ـ شناخت پیامبران.

6ـ خودسازی با صفات الهی.

7ـ پرورش نفس با کمالات الهی.

8ـ توبه و بازگشت به خدای مهربان.

9ـ دور کردن صفات نکوهیده از خود با تسبیح پروردگار.

10ـ فراگیری راه تعلیم و تربیت از خدا.

11ـ شناخت و درخواست بهترین مسئلت ها.

12ـ تبدیل خود پرستی نفس به خدا پرستی.

13ـ تبدیل خود برتر بینی نفس به تواضع و فروتنی.

14ـ تبدیل خودخواهی نفس به ایثار و غیر خواهی.

15ـ تعلیم مفاهیم و ادبیات قرآن.

 

دعای روحبخش عرفه

برگزیده ای از دعای امام حسین (ع)

 

 

1ـ ستایش حق تعالی:

ستایش سزاوار خداوندی است که کس نتواند از فرمان قضایش سرپیچد و مانعی نیست که وی را از اعطای عطایا، باز دارد. و صنعت هیچ صنعتگری بپای صنعت او نرسد. بخشنده بیدریغ است. اوست که بدایع خلقت را بسرشت و صنایع گوناگون وجود را با حکمت خویش استوار ساخت.......

 

2ـ تجدید عهد و میثاق با خدا:

پروردگارا بسوی تو روی آورم. و به ربوبیت تو گواهی دهم. و اعتراف کنم که تو تربیت کننده و پرورنده منی. و بازگشتم بسوی توست. مرا با نعمت آغاز فرمودی قبل از اینکه چیز قابل ذکری باشم.......

 

3ـ خود شناسی:

 و قبل از هدایت مرا با صنع زیبایت مورد رأفت و نعمتهای بیکرانت قرار دادی. آفرینشم را از قطره آبی روان پدید آوردی. و در تاریکیهای سه گانه جنینی سکونتم دادی: میان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرینش خویش نگرداندی و هیچیک از امورم را بخودم وا نگذاشتی........

 

4ـ راز آفرینش انسان:

ولی مرا برای هدفی عالی یعنی هدایت (و رسیدن به کمال) موجودی کامل و سالم بدنیا آوردی. و  در آن هنگام که کودکی خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ کردی. و مرا از شیر شیرین و گوارا تغذیه نمودی. و دلهای پرستاران را بجانب من معطوف داشتی. و با محبت مادران به من گرمی و فروغ بخشیدی........

 

5ـ تربیت انسان در دانشگاه الهی:

تا اینکه با گوهر سخن مرا ناطق و گویا ساختی. و نعمتهای بیکرانت را بر من تمام کردی. و سال به سال بر رشد و تربیت من افزودی. تا اینکه فطرت و سرنوشتم، به کمال انسانی رسید. و از نظر توان اعتدال یافت. حجتت را بر من تمام کردی که معرفت و شناختت را به من الهام فرمودی.......

 

6ـ نعمتهای خداوند:

آری این لطف تو بود که از خاک پاک عنصر مرا بیافریدی. و راضی نشدی ای خدایم که نعمتی را از من دریغ داری. بلکه مرا از انواع وسائل زندگی برخوردار ساختی. با اقدام عظیم و مرحمت بیکرانت بر من. و باحسان عمیم خود نسبت به من، تا اینکه همه نعماتت را درباره من تکمیل فرمودی......

 

7ـ شهادت به بیکرانی نعمت های الهی:

الهی! من به حقیقت ایمانم، گواهی دهم. و نیز به تصمیمات متیقن خود و به توحید صریح و خالصم

و به باطن نادیدنی نهادم. و پیوستهای جریان نور دیده ام. و خطوط ترسیم شده بر صفحه پیشانی ام، و روزنه های تنفسی ام، و نرمه های تیغه بینی ام. و آوازگیرهای پرده گوشم و آنچه در درون لبهای من پنهان است......

 

8ـ ناتوانی بشر از بجا آوردن شکر الهی:

گواهی می دهم ای پروردگار که اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بکوشم تا شکر یکی از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفیق تو رفیقم شود، که آن خود مزید نعمت و مستوجب شکر دیگر، و ستایش جدید و ریشه دار باشد...........

 

9ـ ستایش خدای یگانه:

معهذا من با تمام جد و جهد و توش و توانم تا آنجا. که وسعم می رسد با ایمان و یقین قلبی گواهی می دهم. و اظهار می دارم:

حمد و ستایش خدایی را که فرزندی ندارد تا میراث برش باشد. و در فرمانروایی نه شریکی دارد تا با وی در آفرینش بر ضدیت برخیزد و نه دستیاری دارد تا در ساختن جهان به وی کمک دهد.....

 

10ـ خواسته های یک انسان متعالی:

خداوندا، چنان کن که از تو بیم داشته باشم، آنچنان که گویی تو را می بینم و مرا با تقوایت رستگار کن! اما بخاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر کن که سرنوشت من به خیر و صلاح من باشد. و در تقدیراتت خیر و برکت بمن عطا فرما!

 

11ـ سپاس به تربیت های الهی:

خداوندا! ستایش از آن تست که مرا آفریدی. و مرا شنوا و بینا گرداندی! و ستایش سزاوار تست که مرا بیافریدی و خلقتم را نیکو بیاراستی. بخاطر لطفی که به من داشتی والا......

 

12ـ نیازهای تربیتی از خدا:

و مرا بر مشکلات روزگار، و کشمکش شبها و روزها یاری فرمای! و مرا از رنجهای این جهان و محنتهای آن جهان نجات بده و از شر بدیهایی که ستمکاران در زمین می کنند نگاه بدار.............

 

13ـ شکایت به پیشگاه خداوند:

خدایا! مرا به که وا می گذاری؟ آیا به خویشاوندی که پیوند خویشاوندی را خواهد گسست؟ یا به بیگانه که بر من بر آشفتد؟ یا به کسانیکه مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟ در صورتیکه تو پروردگار من و مالک سرنوشت منی؟

 

14ـ ای مربی پیامبران و فرستنده کتب آسمانی:

ای خدای من و ای خدای پدران من! ابراهیم، اسماعیل، اسحق و یعقوب، و ای پروردگار جبرئیل، مکائیل و اسرائیل. و ای تربیت کننده محمد، خاتم پیامبران و فرزندان برگزیده اش. ای فرو فرستنده تورات، انجیل زبور و فرقان......

 

15ـ تو پناهگاه منی:

تو پناهگاه منی، بهنگامی که راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخنای زمین بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اکنون جزء هلاک شدگان بودم. و تو مرا از خطاهایم باز می داری. و اگر پرده پوشی تو نبود از رسوایان بودم.

 

شهادت امام جواد(علیه السلام)تسلیت باد

اسماء و القاب امام جواد(علیه السلام)

اسم آن حضرت محمد، و بعض القاب آن بزرگوار عبارت است از: تقى، منتجب، جواد، و مرتضى، و کنیه ایشان أبوجعفر بوده است که به ایشان در زبان اهل حدیث أبوجعفر دوم مى گویند، زیرا أبوجعفر اول حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) بوده است.

اولاد آن بزرگوار

اولاد آن حضرت عبارت بودند از: 1 ـ امام هادى علیه السلام 2 ـ موسى مبرقع، 3 و 4 دو دختر به نامهاى فاطمه و امامه.

سلاطین زمان آن حضرت

آن حضرت در زمان مأمون و معتصم عباسى زندگانى مى کردند، و دختر مأمون به نام ام الفضل همسر ایشان بودند، که بنا بر بعضى از نقل ها حضرت به وسیله ام الفضل و به دستور معتصم با زهر به شهادت رسیدند. البته تذکر این نکته لازم است که امام جواد(علیه السلام) از ام الفضل داراى اولادى نشدند و مادر امام هادى(علیه السلام) خانم بزرگورى بودند به نام «سمانه مغربیّه».

نصّ بر امامت حضرت جواد(علیه السلام)

صفوان بن یحیى که یکى از بزرگان اسلام و یکى از راویان حدیث از امامان معصوم است مى گوید:

به حضرت رضا(علیه السلام) گفتم : پیش از آنکه خداوند حضرت أبا جعفر را به شما عنایت کند از شما درباره امام بعد از خودتان مى پرسیدیم و شما مى فرمودید: خداوند پسرى به من عنایت خواهد کرد، خداوند این فرزند را به شما داد و چشم ما روشن شد، خدا نیاورد آن روزى را که شما از دنیا بروید، اما اگر چنین روزى آمد چه کسى امام ما است؟ حضرت با دست اشاره به امام جواد کرد که آنجا ایستاده بود.

گفتم : قداى شما شوم این سه ساله است! حضرت فرمود : این به او ضررى نمى رساند، عیسى کمتر از سه سال داشت که قیام بر حجت نمود.   ارشاد شیخ مفید ج 2 ص 266

در روایت دیگر معمربن خلاّد که یکى از روات شیعه است نقل مى کند که از امام رضا(علیه السلام) شنیدم که فرمود : این أبو جعفر است که جانشین من است و مقام من از آن اوست، و سپس فرمود : ما اهل بیتى هستیم که خردسالانمان از بزرگسالان ارث مى برند، که مقصود آن حضرت ارث امامت و علوم اسلامى است.

البته به دو نکته باید توجه داشت، اول: آنکه اسامى و اوصاف امامان بزرگوار شیعه بر زبان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) جارى شده که در کتب روائى موجود است، و نکته دوم آنکه مشابه دو روایتى که در بالا ذکر شد روایات زیاد دیگرى که تصریح به امامت امام جواد(علیه السلام)دارد وارد شده که ما به علت رعایت اختصار از آنها صرف نظر کردیم، کسانى که طالب باشند مى توانند به مجلّد 50 ـ از کتاب بحار الانوار مراجعه فرمایند.

معجزات و کرامات حضرت جواد(علیه السلام)

آنچه مسلم است آن است که افراد با معرفت مى توانند امام را از راه علم و دانش او بشناسند، لکن گاهى لازم است تا افراد خفته به وسیله اعجاز و یا کرامتى متنبّه شوند، در مورد امام جواد(علیه السلام) این مسأله بیشتر مورد نیاز بوده است، زیرا آن حضرت در سنین کودکى قرار داشت و براى افرادى خاص پذیرفتن امامت آن حضرت مشکل بود، گرچه افرادى از بزرگان و پیران قوم کفش آن حضرت را جلوى پایش جفت مى کردند، لذا در زندگى آن بزرگوار کرامات زیادى واقع شده و نوشته اند که ما مختصراً به چند مورد اشاره مى کنیم.

1ـ على بن اسباط ـ از راویان معروف ـ مى گوید : امام جواد(علیه السلام) را دیدم که به طرف منى مى آید، نگاه دقیق به او دوختم و به سراپاى او نگاه مى کردم تا براى مصریان قیاقه او را توصیف کنم. آن بزرگوار به سجده افتاد و سپس گفت : همانا خداوند متعال در امامت احتجاج کرده به مثل آن چیزى که در نبوت احتجاج نموده است، خداوند فرموده است : » وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً « ما در کودکى پیامبرى به او دادیم، و نیز فرموده است : زمانى که به منتهى درجه قدرت خود رسید، و نیز فرموده است : زمانى که چهل ساله شد، بنابراین جائز است که خداوند حکمت را به او بدهد در حالى که کودک است، و جائز است که این کار در چهل سالگى انجام پذیرد. که دراین روایت امام (علیه السلام) از ضمیر راوى اطلاع داشته و جواب او را داده است.   بحار الانوار ج 50، ص 37

2 ـ شخصى به نام امیة بن على القیسى مى گوید : من و حماد بن عیسى به خانه امام جواد(علیه السلام) در مدینه رفتیم تا با آن بزرگوار وداع کنیم، آن حضرت فرمود : امروز بیرون نروید بلکه فردا براى مسافرت حرکت کنید، وقتى از خانه آن حضرت بیرون آمدیم، حمّاد گفت : من مى روم زیرا بار و اساس من حرکت کرده است، من گفتم : لکن من مى مانم. سپس حمّاد رفت و در آن شب در میان دره اى که قافله در آن حرکت مى کرد سیل آمد و حمّاد غرق شد، و قبر او نیز در همان مکان است.   بحار الانوار ج 50، ص 43

3ـ شخصى به نام ابن حدید مى گوید : با عدّه اى براى حج خانه خدا عازم شدیم، در راه زندان قافله ما را غارت کردند، وقتى به مدینه رسیدم در راه با امام جواد(علیه السلام) برخوردم. پس با او به منزل رفتیم و داستان را براى آن حضرت گفتم، ایشان دستور دادند لباس براى من آوردند، و خود مقدارى دینار دادند و فرمودند : این دینارها را بین رفقایت به همان مقدار که از دست داده اند تقسیم کن، مى گوید : وقتى پول مال باخته ها را دادم نه چیزى از آن دینارها کم آمد و نه زیادى باقى ماند.

در این جا به همین اندازه اکتفا مى کنیم، علاقمندان مى توانند به جلد 50 بحارالانوار مرحوم مجلسى مراجعه فرمایند.

فضائل و مناقب امام جواد(علیه السلام)

مرحوم مجلسى در بحارالانوار ج 50 ص 91 داستانى را از کتاب کشف الغمّه اربلى (ره) نقل کرده است که ترجمه آن چنین است.

ایشان از شخصى به نام محمد بن طلحه نقل مى کند که گفت : بعد از شهادت امام رضا(علیه السلام) مأمون به بغداد آمده بود، اتفاقاً روزى به شکار مى رفت، از کوچه ها که مى گذشت افراد به کنارى مى رفتند و راه را باز مى کردند، اتفاقاً در یکى از کوچه ها نوجوانان ایستاده بودند که کاروان مأمون آمدند، همه آنها با شتاب گریختند جز امام جواد(علیه السلام) که در آن هنگام سن ایشان در حدود یازده ساله بود.

مأمون نزدیک آن حضرت آمد و پرسید : چرا وقتى بچه ها رفتند تو نرفتى؟ آن حضرت بلافاصله فرمود : نه کوچه تنگ بود که من با رفتن خود راه تو را باز کنم ، و نه کار خلافى مرتکب شده بودم که از تو بترسم ، و گمان نمى کنم تو بدون سبب بى گناهى را بیازارى.

مأمون را از کلام آن حضرت خوش آمد و از او پرسید : اسم تو چیست؟ فرمود: محمد. دوباره پرسید : فرزند که هستى؟ فرمود : من فرزند على بن موسى الرضا هستم.

منقبت دیگرى که باید جزء کرامات آن حضرت شمرده شود چیزى است که مرحوم مجلسى(ره) در بحار از ارشاد شیخ مفید(قدس سره) نقل کرده است. و آن این که وقتى حضرت جواد(علیه السلام) از بغداد به طرف مدینه مى رفتند به دروازه کوفه رسیدند، عده زیادى از مردم هم براى بدرقه آن حضرت آمده بودند، نزدیک غروب آفتاب به محلى رسیدند و از مرکب فرود آمده و داخل مسجد شدند، و در صحن مسجد درخت سدرى بود که میوه نمى داد، حضرت امام جواد(علیه السلام) کوزه آبى خواست و سپس پاى درخت با آن آب وضو گرفتند.

نماز مغرب را با مردم خواندند، در رکعت اول سوره حمد و إذا جاء نصرالله، و در رکعت دوم حمد و قل هوالله احد، و پس از نماز نوافل را خوانده و دو سجده شکر بجاى آورده و از مسجد خارج شدند.

وقتى حضرت در صحن مسجد به درخت سدر رسیدند مردم نگاه کردند و دیدند که درخت بارآور شده و میوه تازه داده است، مردم از آن میوه ها تناول کردند و آن را شیرین و گوارا یافتند.

لازم به ذکر است که فضائل امامان معصوم و از جمله حضرت جواد الائمه(علیه السلام) بقدرى زیاد است که احصاء آن مشکل است و آنچه در این مناسبتها ذکر مى شود به عنوان نمونه و مثال است. و این نکته را نیز باید توجه داشته باشیم که فضائل بزرگى همچون علم فراوان، بندگى تام و تمام خداوند، سجایاى برگزیده اخلاقى، و امثال اینها است که امامام معصوم را سرآمد همه انسانهاى شریف و بزرگوار قرار داده است.

شهادت امام جواد(علیه السلام)

معتصم علیه اللعنة و العذاب آن حضرت را از مدینه به بغداد احضار کرد و آن حضرت در اواخر محرم سال دویست و بیست به مدینه وارد شدند و در آخر ذوالقعده همان سال از دنیا رفتند، آنچه مرحوم مفید نوشته است اشعار به آن دارد که شهادت آن حضرت ثابت نیست، لکن علاوه بر قرائن که عبارت از احضار جبرى آن حضرت از مدینه و وفات آن بزرگوار پس از مدت کوتاهى »کمتر از یک سال « است، مرحوم مجلسى در جلد 50 بحار الانوار صفحه 17 از کتاب عیون المعجزات نقل کرده است که به دستور معتصم و به وسیله امّ الفضل دختر مأمون آن حضرت را مسموم نمود، و العلم عندالله.

آن حضرت در 27 ذى القعده سال 220 در سن 24 سال و چند ماه به شهادت رسید