عمره دانش آموزی

حج -آشنائی با اماکن زیارتی و تاریخی مکه و مدینه و...

عمره دانش آموزی

حج -آشنائی با اماکن زیارتی و تاریخی مکه و مدینه و...

ولادت حضرت معصومه (س)روز اول ذیقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدینه


نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از یک مادر هستند.

ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت.

 

در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.

یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نیز مسموم کردند.

به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسید: از این شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربیع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.

آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود.

محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» هم اکنون محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است.

سرانجام در روز دهم ربیع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پیش از آن که دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فروبست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محل فعلى که در آن روز بیرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشییع نمودند. همین که قبر مهیا شد دراین که چه کسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشکل شدند، که ناگاه دو تن سواره که نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پیدا شدند و به سرعت نزدیک آمدند و پس از خواندن نماز یکى از آن دو وارد قبر شد و دیگرى جسد پاک و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاک نهان سازد.

آن دو نفر پس از پایان مراسم بدون آن که با کسى سخن بگویند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.

بنا به گفته بعضی از علما به نظر مى رسد که آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا که معمولاً مراسم دفن بزرگان دین با حضور اولیا الهی انجام شده است.

پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریفش قرار داد تا این که حضرت زینب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢٥٦ هجرى قمرى اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارش بنا کرد و بدین سان تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبیت (ع). و دارالشفای دلسوختگان عاشق ولایت وامامت شد.

اَلـسَّلامُ عَـلى آدَمَ صَـفْوَةِ اللّه ِ، سـلام بـر حـضـرت آدم بـرگزیده خـدا
اَلسَّلامُ عَلى نوُح نَبِىِّ اللّه ِ ، سلام بر حضرت نوح پیامبر خدا
اَلسَّلامُ عَلى ا ِبْراهیمَ خَلیل ِ اللّه ِ، سلام بر حضرت ابراهیم دوست خدا
اَلسَّلامُ عَلى موُسى کَلیم ِاللّه ِ ، سلام بر حضرت موسى هم صحبت خدا
اَلسَّلامُ عَلى عیسى روُح ِ اللّه ِ، سلام بر حضرت عیسى روح الله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَیْرَ خَلْقَ اللّه ِ ، سلام بر تو اى رسول خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صَفِىَّ اللّه ِ، سلام بر تو اى برگزیده خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمّدَ بْنَ سلام بر تو اى محمّد بن
عَبْد ِاللّه ِ، خاتَمَ النَّبِیّینَ، عبداللّه خاتم پیامبران
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ سلام بر تو امیر مؤمنان
عَلىَّ بْنَ اَبى طالِب ، وَصِىَّ رَسوُل ِ اللّه ِ، علىّ بن ابى طالب وصىّ رسول خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یا فاطِمَةُ سلام بر تو اى فاطمه
سَیِّدَةَ نِساءِ الْعالَمینَ، اى بزرگ بانوى بانوان اسلام
اَلسَّلامُ عَلَیْکُما یا سِبْطَىْ نَبِىِّ الرَّحْمَة ِ، سلام بر شما اى دو سبط پیامبر رحمت،
وَ سَیِّدَىْ شَباب ِ أَهْل ِ الْجَنَّة ِ ، اى دو سرور جوانان اهل بهشت
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْن ِ، سلام بر تو اى على بن حسین
سَیِّدَ الْعابِدینَ وَ قُرَّةَ عَیْن ِ النّاظِرینَ، اى سرور عبادت پیشگان اى فروغ دیده بینندگان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ سلام بر تو اى محمّد بن
عَلِىٍّ، باقِرَ الْعِلْم ِ بَعْدَ النَّبِىِّ ، على، اى شکافنده علم بعد از پیامبر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بْنَ سلام بر تو اى جعفر بن
مُحَمَّد الصّاد ِقَ الْبارَّ الْامینَ ، محمّد، اى راستگوى نیکوکار امین
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا موُسَى بْنَ سلام بر تو اى موسى بن
جَعْفَر الطّاهِرَ الطُّهْرَ، جعفر، اى پاک و پاکیزه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِىِّ بْنَ موُ سَ ى الرِّضَا سلام بر تو اى على بن موسى اى پسندیده
الْمُرْتَضى، اَالسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِى سلام بر تو اى محمّد بن على،
التَّقِىَّ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِىِّ بْنَ مُحَمَّد اى خویشتن دار، سلام بر تو اى على بن محمّد
النَّقِىَّ النّاصِحَ الْأَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ اى پاک سرشت و خیرخواه و امین، سلام بر تو اى حسن
بْنَ عَلِىٍّ، اَلسَّلامُ عَلَى الْوَصِىِّ مِنْ بَعْدِه ِ . بن على، سلام بر وصى بعد از او
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى نُورِکَ وَ سِراجِکَ، وَ وَلِىِّ بار خدایا صلوات بفرست بر نور و چراغ روشنگرت ، بر ولىّ
وَلِیِّکَ، وَ وَصِیِّکَ، وَ حُجَّتِکَ ولیّت ، بر وصىّ وصیّت، بر حجّت خود
عَلى خَلْقِکَ . بر بندگانت .
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ رَسوُل ِ اللّه ِ، سلام بر تو اى دختر رسول خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ فاطِمَةَ وَ خَدیجَةَ ، سلام بر تو اى دختر فاطمه و خدیجه
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ اَمیر ِ الْمُؤْمِنینَ ، سلام بر تو اى دختر امیر مؤمنان
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ الْحَسَن ِ وَ الْحُسَیْن ِ سلام بر تو اى دختر امام حسن و امام حسین
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ وَلِىِّ اللّه ِ ، سلام بر تو اى دختر ولىّ خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللّه ِ، سلام بر تو اى خواهر ولىّ خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یا عَمَّةَ وَلِىِّ اللّه ِ ، سلام بر تو اى عمه ولىّ خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ موُسَى بْن ِ جَعْفَر ، سلام بر تو اى دختر موسى بن جعفر
وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ. رحمت و برکات خدا بر تو باد.
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِى سلام بر تو، خداوند آشنایى برقرار کند میان ما و شما
الْجَنَّة ِ، وَ حَشَرَنا فى زُمْرَتِکُمْ، وَ أَوَرَدْنا در بهشت، و ما را در زمره شما محشور کند، و ما را
حَوْضَ نَبِیِّکُمْ، وَ سَقانا بِکَأْس ِ جَدِّ کُمْ مِنْ یَد ِ بر حوض پیامبر شما وارد کند، و ما را با کاسه جدّ شما از دست
عَلِى ِّ بْن ِ اَبى طالِب ، صَلَواتُ اللّه عَلَیْکُمْ ، علىّ بن ابى طالب سیراب کند ـ صلوات خدا بر شما باد ـ
أَسْئَلُ اللّه أَنْ یُر ِیَنا فیکُمُ السُّروُرَ وَ الْفَرَجَ ، از خداوند مى خواهم که سرور و فرج شما رابه ما بنمایاند،
وَ أَنْ یَجْمَعَنا وَ إِیّاکُمْ فى زُمْرَة ِ جَدِّکُمْ مُحَمَّد، ما و شما را در زمره جدّ بزرگوارتان حضرت محمّد ـ که
صَلَّى اللّهُ عَلَیْه ِ وَ آلِه ِ، وَ أَنْ لا یَسْلُبَنا درود خدا بر او و آلش باد ـ گرد آورد، و معرفت شمارا
مَعْر ِ فَتَکُمْ، إِنَّهُ وَلِىِّ قَدیرٌ. از ما نگیرد، که او صاحب اختیار و مقتدر است .
أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّه ِ بِحُبِّکُمْ وَ الْبَرإَة ِ مِنْ به سوى خداوندتقرّب مى جویم با محبّت شما و بیزازى از
أَعْدائِکُمْ، وَ التَّسْلیم ِ إِلَى اللّه ِ ، راضِیاً بِه ِ غَیْرَ دشمنان شما، و با تسلیم شدن به فرمان خدا، از روى رضایت، نه
مُنْکِر وَ لا مُسْتَکْبِر وَ عَلى یَقین ِ ما أَتى بِه ِ انکار و نه استکبار، و با یقین به آنچه
مَحَمَّدٌ وَ بِهَ راض، نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهِکَ حضرت محمّد (ص) آورده و به آن راضى هستم، با این عقیده عنایت تو را مى طلبم
یا سَیِّدى ، اَللّهُمَّ وَ رِضاکَ وَ الدّارَ الْآخِرَةِ . اى سرور من، خدایا رضایت ترا و سراى آخرت را خواستارم .
یا فاطِمَةُ ا ِشْفَعى لى فِى الْجَنَّة ِ ، اى فاطمه(معصومه) در مورد بهشت از من شفاعت کن ،
فَا ِنَّ لَکَ عِنْدَاللّْه ِ شَأْناً مِنَ الشَّأْن ِ. که ترا نزد خدا مقام رفیعى است.
اَللّْهُمّ ا ِنى اَسْئَلُکَ أَنْ تَخْتِمَ لى بِالسَّعادَة ِ ، خداوندا من از تو مى خواهم که عاقبت امر مرا به سعادت ختم کنى ،
فَلاتَسْلُبْ مِنّى ِ ما أَنَا فیه ِ،وَ لاحُولَ وَ لا قُوَةَ پس عقایدى که دارم از من نگیر، که هیچ نیرو و قدرتى
إِلا بالّله الْعَلِىِّ الْعَظیم ِ . جز خداوند بزرگ و والانیست
اَللّهُمَ اسْتَجِبْ لَنا، وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ ، خداوندا دعایم را مستجاب کن، و آنرا به کرم و عزت
وَ بِرَحْمَتِکَ وَ عافِیَتَکَ، وَ صَلَّى الّلهُ عَلى مُحَمَّد و رحمت و عافیت خود از من قبول فرما، بر محمّد و همه
وَ آلِه ِ أَجْمَعینَ، وَ سَلَّمَ تَسْلیما اهلبیت او صلوات فراوان و درود بى پایان بفرست
یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ . اى بخشنده ترین بخشندگان.

 

شهادت امام صادق(ع)

 به نقل از کتاب احیاگر تشیع

مقدمه
حسادت وکینه منصور راپایانی نبود وشیوه ها وترفندهائی که برای کمرنگ کردن موقعیت امام بکار می برد مؤثر واقع نمی شد. بدین خاطر شیوه نامردی رادرپیش گرفت و مصمم شد که محرمانه و خائنانه امام رامسموم نماید.
ازسوی دیگر امام در سالهای آخر عمر خود شدیداً لاغر وضعیف شده بود و به تعبیریکی از افرادی که امام را درآن روزگار دیده بود ازاوچیزی نمانده بود جز سرش، کنایه ازاینکه بدن کاملاً فرسوده ونحیف شده بود. سراسرزندگیش به دشواری وسختی ورنج آفرینی گذشته بود. ودرسالهای آخر عمربر میزان محدودیت واحضار وتهدید او اضافه می شد که این خود بر خستگی ورنجش می افزود.

تحقیر واتهام

گاهی منصور برای شکستن عزت خدادادی امام، او را تحقیر می کرد و به او می گفت برخلاف تصوّر عامّه تو دارای چنان شأن و موقعیتی نیستی. مردم درباره تو خیالات واهی دارند وگمان می کنند تو اول شخصیت دنیای اسلامی ولی این چنین نیست...
البته امام دربرابراو، آنجا که جای گفتن حق واعلام موجودیت بود فرو نمی ماند. روزی دربرابر تحقیرش فرمود: من شاخه ای ازشاخه های درخت پربار رسالتم، پرورده شده دردامان فرشتگانم، مشعلی ازمشعلهای فروزان وستاره ای درخشان ازستارگان روشنی بخش آسمان ولایتم و...
گاهی او رامتهم می کرد که تو قصد خرید اسلحه وآشوب علیه من را داری، می خواهی علیه حکومت من بلوائی برپاکنی، می خواهی مردم را علیه من بشورانی، تو درصدد جمع آوری پول برای براندازی من وازبین بردن حکومت منی و... و گاهی او را متهم می کرد که عقیده معتزله راپذیرفته است. وبراین اساس برای امام شرآفرینی می کرد. او را در آن سن وسال احضار می نمود، آمد و شد او را تحت مراقبت قرار می داد. به والی خود درمدینه دستور می داد که کار را براو سخت بگیرد وآمد وشد او را زیر نظر داشته باشد. کینه وخشم ازسرو روی منصور دررابطه باامام می بارید ومی کوشید ازطریق مضیقه سازی اورا در زحمت اندازد والبته مشیت الهی مانع آن می شد که او پیش ازموقع به قتل امام اقدام نماید وخدای امام را ازشر او حفظ می کرد.

صدمه آفرینی ها

منصوردرمواقعی ازطریق ربیع حاجب (پرده دار یا وزیر دربار خود) برای امام شرآفرینی می کرد. دستور می داد شبانه ازدیوار خانه اش بالا روند وحتی درلباس خواب او را از خانه به بیرون کشند واو را به سفری دراز به نزد منصور برند وحتی اجازه ندهند او لباس خود را بپوشد ویابه اهل خانه اش وصیت کندو... دراین میان خوش رقصی های ربیع حاجب هم تماشائی بود. او فردی بود دنیا دوست، طمعکار، سرگرم زندگی خوش خود وخیانت به امام. او دین خود رابرای منصور داده بود وبرای اجرای دستورش ازهیچ خیانتی به امام پرهیز نداشت. حتی نمی گذاشت که امام لباس خود را بپوشد وبه نزد منصور برود که اَلمَأمُورُ مَغذُور.
اوعامل خیانت بسیار به امام صادق(علیه السلام) بود. درعین اینکه خود را از دوستدارامام، در مواردی شیعه معرفی می کرد. اصرارداشت دستورات خشن منصور را درباره امام صادق(علیه السلام) موبه مو اجرا کند. مثلاً منصور دستور می داد امام را پیاده به سوی دربار بیاورند. حاجب خود سوار می شد وامام را پیاده به دنبال خود می کشاند ویامنصور می گفت اورادر هر حالی که یافت بیاورید. واو می توانست که مثلاً اجازه دهد امام چند کلمه ای باخانواده اش حرف بزند و بعد بیاید، اما همین اجازه رانمی داد.
او خود عامل تهدید امام بود. به او می گفت منصور می خواهد ترابکشد، اگر وصیتی داری به من بگو. ویابه دستور منصور ازدیوار خانه امام بالا میرفت و... همه به این خاطر که رضای منصور را بدست آورد نه رضای خدارا.

 
 

   به نقل از کتاب احیاگر تشیع

مظلومیت او
او امامی مظلوم بود. مظلومی که هم ازسوی دوستان ستم دید وهم ازسوی دشمنان، دوستان حق او رانشناختند وبه آزارش پرداخته تاحدی که آن خویشاوند نزدیک باخنجر به امام حمله کرد ویا آن دیگری ازاو روی برتافت که چرا درخدمت نهضت وقیام مسلحانه ا ش قرار نمی گیرد و...
اما دشمنان که جای خود داشتند. پیری لاغر وضعیف رانیمه شب ، بدون لباس وعمامه باپای پیاده به دنبال خود می کشاندند. اموالش را مصادره می کردند ،خانه اش را آتش می زدند ، به اواهانت می کردند...
پاره ای ازاسناد او رامظلوم تراز امام حسین (علیه السلام) سید الشهداء معرفی می کنند و حتی اورا سید المظلومین می خوانند بیاد آوریم که هشام او وپدرش رابه شام احضار کرد وتاسه روز به آنها اجازه ورود نداد وبه آنها غذا نفروختند وآنها را سنگ زدند!!
دردوران امامت هم بگفته سید بن طاووس منصور 7بار امام را احضار واو را به قتل تهدید کرد. والی مدینه همواره مزاحم او بود، جلسه درس او راتعطیل می کردند، ملاقات بااو را ممنوع اعلام می کردند ، شاگردان او چون مالک و ابو حنیفه راعلیه او علم کردند ، درپشت سراوبدگوئی ها می کردند و...
اوسفارش کرده بود که درمنی ازاو ومظلومیت او یاد کنند.ا مام کاظم(علیه السلام) پس از وفات هرشب حجره او را روشن می داشت تاعابران یاد وخاطره اورا زنده دارند.

 
 

   به نقل از کتاب منتهی الآمان

ذکر بعضی ازستمها که ازمنصور دوانیقی به امام جعفر صادق(علیه السلام ) وارد آمده.
مؤلف گوید که ما دراین بخش به آنچه علامه مجلسی رحمةالله علیه درجلاء العیون ذکر کرده اکتفا می کنیم. ایشان فرموده درروایات معتبر چنین آمده است که ابوالعباس سفاح که اولین خلیفه بنی العباس بود، آن حضرت راازمدینه بعراق طلبید وبعد از مشاهده معجزات بسیار وعلوم بیشمار ومکارم اخلاق وحالات گوناگون آن امام والا مقام، نتوانست اذیتی به آن جناب برساند وایشان رامرخص ساخت. آن حضرت نیزبه مدینه بازگشتند .
چون منصور دوانیقی برادر اوبخلافت رسید واز کثرت شیعیان و پیروان آن حضرت مطلع شد باردیگر آن حضرت رابعراق طلبید وپنج مرتبه یا بیشترتصمیم به قتل آن حضرت گرفت که هرمرتبه معجزه عظیمی مشاهده نمود وازآن تصمیم صرف نظر کرد.
چنانچه ابن بابویه وابن شهرآشوب ودیگران روایت کرده اند که روزی ابوجعفر دوانیقی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام ) راطلبید که آن حضرت رابقتل آورد وگفت، که شمشیری حاضر کردند وزیراندازی انداختند وبه ربیع حاجب خود گفت : چون اوحاضرشد وبا اومشغول سخن شدم ودست بردست زدم اورابقتل برسانید. ربیع گفت که چون حضرت را آوردم ونظر منصور براوافتاد گفت: مرحبا ای ابوعبدالله، خوش آمدی. ما شما رابرای آن طبیدیم که قرض شما را اداء کنیم وحوائج شما را برآوریم و بسیار عذر خواهی کرد وآن حضرت را روانه نمود وبه من گفت که باید بعد از سه روز او راروانه مدینه کنی .
چون ربیع بیرون آمد، بخدمت حضرت رسید وگفت یابن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) آن شمشیر وزیرانداز را که دیدی برای تو حاضر کرده بود، چه دعائی خواندی که ازشراو محفوظ ماندی؟ فرمود که این دعارا خواندم ودعا را تعلیم او نمود . وبروایت دیگر ربیع برگشت وبه منصور گفت: ای خلیفه چه چیزی خشم عظیم ترا به خشنودی مبدل گردانید؟ منصور گفت ای ربیع چون اوداخل خانه من شد اژدهای عظیمی دیدم که به نزدیک من آمد درحالیکه دندانهای خود را بهم می سائید وبزبان فصیح میگفت: که اگر اندک آسیبی به امام زمان (علیه السلام ) برسانی گوشتهای ترا ازاستخوانهایت جدا می کنم ومن از بیم آن چنین کردم .
وسید ابن طاووس رضی الله عنه روایت کرده است :
چون منصور درسالی که بحج آمد به رَبَذه رسید، روزی بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام ) خشمگین شد وبه ابراهیم بن جَبَلَه گفت: برو وجامه های جعفربن محمد را درگردن اوبینداز و بکِش و بنزد من بیاور .
ابراهیم گفت: چون بیرون رفتم آن حضرت را درمسجد ابوذر یافتم وشرم کردم آنچه رااوگفته بود انجام دهم. به آستین او چسبیدم وگفتم بیا که خلیفه ترا می طلبد. حضرت فرمود :
اِنَّا لِلَّهِ وَاِنَّااِلَیهِ راجِعُون. بگذار تا دورکعت نماز بخوانم. پس دورکعت نماز ادا کرد وبعداز نماز دعائی خواند و بسیار گریه کرد وبعد ازآن متوجه من شده فرمود: بهر روشی که ترا امر کرده مرا ببر، گفتم بخدا سوگند که اگر کشته شوم ترا به آن طریق نخواهم برد و دست آن حضرت راگرفته وبردم ومطمئن بودم که حکم به قتل اوخواهد داد. چون نزدیک پرده اتاق منصور رسید دعای دیگری خواند وداخل شد. چون نظر
منصور برآن حضرت افتاد شروع به تهدید کرد وگفت بخدا سوگند که ترابه قتل میرسانم.
حضرت فرمود که دست ازمن بردار که زمان کمی با تو خواهم بود وبزودی بین ما جدائی می افتد.
منصور چون این خبر را شنید، آن حضرت رامرخص گردانید وعیسی بن علی را پشت سر حضرت فرستاد وگفت: برو وازاو بپرس که جدائی من ازاو بفوت من خواهد بود یا به فوت او؟
چون ازحضرت پرسید فرمود: که بفوت من.
اوبرگشت واین خبر را به منصور رساند، که منصور نیزاز شنیدن آن شاد شد .
ونیز سیدبن طاووس ازمحمد بن عبدالله اسکندری روایت کرده است که گفت من از جمله ندیمان ابوجعفر دوانیقی ومحرم اسراراوبودم روزی بنزد اورفتم، اورا بسیار غمگین دیدم، که آه می کشید واندوهناک بود. گفتم ای امیر، چرا در تفکر واندوه بسر می بری؟
گفت صد نفر ازفرزندان فاطمه را هلاک کردم ولی سید وبزرگ ایشان باقی مانده است که درباره اوچاره ای نمی توانم بکنم.
گفتم کیست؟ گفت جعفر بن محمد صادق(علیه السلام ).
گفتم ای امیر اومردی است که عبادت بسیار او را ضعیف کرده ونزدیکی ومحبت به خدا اورا مشغول گردانیده واورا ازفکر تصاحب حکومت وخلافت هم بازداشته.
گفت می دانم که تو به امامت او اعتقاد داری و اورا به بزرگی می شناسی ولی حکومت وقدرت عقیم است(پدرو پسرنمی شناسد وبه سرانجام نمی رسد) ومن سوگند یاد کرده ام که پیش ازآنکه امروز شب شود، خود را از اندوهی که بخاطر وجود اوبرمن ایجاد شده است، رها کنم.
راوی گفت: چون این سخن راازاو شنیدم، زمین برمن تنگ شد وبسیارغمگین شدم. پس جلادی را طلبید وگفت: چون من ابوعبدالله صادق(ع) را خواستم وبا اومشغول سخن گفتن شدم وکلاه خود را از سربرداشتم وبرزمین گذاردم،گردن اورا بزن.این نشانه وعلامتی میان من وتو باشد.
ودرهمان ساعت کسی را فرستاد وحضرت را طلبید. چون حضرت داخل قصر شد، دیدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتی که درمیان دریای موّاج مضطرب باشد ودیدم که منصور ازجا برجست وباسر وپای برهنه به استقبال آن حضرت دوید ودر حالیکه بندبند بدنش می لرزید ودندانهایش برهم می خورد ورنگ رویش سرخ وزرد می شد، آن حضرت را باعزّت واحترام بسیار آورد وبرروی تخت خودنشاند و دو زانودرخدمت او نشست مانند بنده ای که درخدمت آقای خود بنشیند وگفت یابن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) برای چه دراین وقت تشریف آوردی ؟
حضرت فرمود: که برای اطاعت خدا ورسول وفرمانبرداری تو آمدم.
گفت من شمارا نطلبیدم فرستاده من اشتباه کرده است واکنون که تشریف آورده ای هر حاجت که داری بطلب .
حضرت فرمود: حاجت من آنست که مرا بی ضرورتی طلب ننمائی.
گفت چنین خواهم کرد. حضرت برخاست وبیرون آمد ومن خدا را بسیار ستایش کردم که آسیبی ازمنصوربه آن حضرت نرسید .
بعداز آنکه آن حضرت بیرون رفت منصور لحاف طلبید و خوابید و تانصف شد بیدار نشد، چون بیدار شد دید من بربالین او نشسته ام. گفت بیرون مرو تا من نمازهای خود راقضا کنم وقصه ای برای تو نقل نمایم. چون نمازش تمام شد، گفت: چون جعفر بن محمد(علیه السلام ) را به قصد کشتن احضارنمودم واو داخل قصر من شد، دیدم که اژدهای عظیمی پیدا شد ودهان خود را گشود وفک بالای خود را بربالای قصر من گذاشت وفک پایین خود را درزیر قصر گذاشت و دُم خود را برروی قصر وخانه من قرار داد وبه زبان عربی فصیح به من گفت: اگر قصد واراده بدی نسبت به او داشته باشی ترا وخانه وقصرت را فرو می برم و باین سبب عقل من پریشان شد وبدن من بلرزه آمد به حدی که دندانهای من بر هم می خورد.
راوی می گوید، من گفتم: اینها ازاو عجیب نیست زیرا که نزد اواسمها ودعاهائی است که اگر برشب بخواند، آنرا روز واگر بر روز بخواند آنرا شب ، واگر برموج دریاها بخواند آنها را ساکن می گرداند .
پس ازچند روزازاو رخصت طلبیدم که به زیارت آن حضرت بروم. چون بخدمت آن حضرت رفتم ازحضرتش التماس کردم که آن دعائی را که دروقت ورود به مجلس منصور خواند، به من بیاموزد که ایشان نیز درخواست مرا پاسخ داد .

 

 به نقل از کتاب سوگنامه آل محمد (ص)

خشونت منصور برامام صادق(علیه السلام)
روزی منصور به وزیر دربارش « ربیع » گفت همین اکنون جعفربن محمد (امام صادق( علیه السلام)) رادراینجا حاضر کن .
ربیع فرمان منصور را اجرا کرد حضرت صادق( علیه السلام) را احضار نمود، منصور باکمال خشم و تندی به آنحضرت رو کرد وگفت :
« خدامرا بکشد اگر تو رانکشم آیا درمورد سلطنت من اشکال تراشی می کنی ؟»
امام : آنکس که چنین خبری به تو داده دروغگو است ...
ربیع میگوید : امام صادق( علیه السلام) رادیدم هنگام ورود لبهایش حرکت می کند، وقتی که کنارمنصور نشست، لبهایش حرکت می کرد ولحظه به لحظه ازخشم منصور کمتر می شد .
وقتی که امام صادق( علیه السلام) ازنزد منصور رفت، پشت سرامام رفتم وبه اوعرض کردم:
وقتی که شما وارد برمنصور شدید منصور نسبت به شما بسیار خشمگین بود ولی وقتی که نزد او آمدی ولبهای تو حرکت کرد خشم او کم شد شما لبهایتان را به چه چیز حرکت می دادی ؟
امام صادق( علیه السلام) فرمود : لبهایم رابه دعای جدم امام حسین ( علیه السلام) حرکت می دادم وآن دعا این است :
یا عُدَّتی عِندَ شِدَّتی وَیا غَوثِی عِندَ کُربَتی اَحرِسنِی بِعَینِکَ الَّتی لا تَنامُ وَاکَنِفنِی بِِرُکنِکَ الذَّی لایُرام
« ای نیرو بخش من هنگام دشواریهایم وای پناه من هنگام اندوهم به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن ومرا درسایه رکن استوار وخلل ناپذیرت قراربده »
آتش کشیدن خانه امام صادق( علیه السلام)

مفضّل بن عمر می گوید : منصور دوانیقی برای فرماندار مکه ومدینه حسن بن زید پیام داد : خانه جعفر بن محمد ( امام صادق ع) را بسوزان، اواین دستوررا اجرا کرد وخانه امام صادق( علیه السلام) را سوزانید که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق ( علیه السلام) آمد ومیان آتش گام برمی داشت ومی فرمود : اَنَا بنُ اَعراقِ الثَّری اَنا بنُ اِبراهِیمَ خَلیلِ اللهِ
« منم فرزند اسماعیل که فرزندانش مانند رگ وریشه دراطراف زمین پراکنده اند منم فرزند ابراهیم خلیل خدا( که آتش نمرود براو سرد وسلامت شد )»

 
 

   به نقل از کتاب احیاگر تشیع

برنامه قتل امام صادق (علیه السلام)
سرانجام منصور نتوانست پیشرفت امام را ببیند و عظمت او را تحمل نماید. طرح قتل او را از طریق مسموم کردن تهیه نمود.
این نکته راناگفته نگذاریم که بنی عباس درس مسموم کردن امامان رااز پیشوایان راستین خود، یعنی بنی امیه آموختند. معاویه بارها گفته بود خداوند ازعسل لشکریانی دارد و.. که غرض عسل مسموم بود که به خورد دشمنان خود میداد.
منصور توسط والی خود درمدینه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند وبعد حیله گرانه به گریه وزاری وعزاداری او پرداخت. اینکه درامر شهادت امام، منصور دست داشته جای شکی برای ما نیست، زیرا که خود بارها گفته بود که او چون استخوانی درگلویم گیر کرده است.
شاید منصور جداً وقلباً دوست نداشت امام رابکشد ولی چه می توان کرد که مقام است وسلطنت، پست است وموقعیت. مگر هرکسی میتواند ازآن بگذرد؟ امرشهادت او را توسط منصور، برخی چون ابوزهره انکار کرد ه اند، بدلیل ابراز تأسف منصور ازمرگ او وهم گفته اند که این امر خلاف تحکیم پایه های حکومت او بود. دیگران هم همین افکار راداشته اند ویا برخی دیگر ازآن به تردید یاد کرده اند. ولی باتوجه به سابقه برخورد واحضار وتهدید منصور، وبا توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم می شود بنی عباس چون بنی امیه درخط امام کشی بودند وآنها شش تن ازامامان ما را مسموم کرده اند. آری او پس از قتل امام ابراز تأسف هم کرد وآن مصلحتی بود.